ببخشای که آن ، نبودم که تو بخواهی
ببخشای که من بودم ،
ساده
بی رنگ
بی لعاب، بی نقاب
آشفته
شیفته
پاییز را دوست داشتم
پاییزی بودم
نه سبز،
فقط تند نارنجی .
ببخشای که
نه آنقدر زیبا بودم
نه آنقدر پر ابهت
که بمانی
ببخشای
بلد نبودم .
ببخشای که آن ، نبودم که تو بخواهی
ببخشای که من بودم ،
ساده
بی رنگ
بی لعاب، بی نقاب
آشفته
شیفته
پاییز را دوست داشتم
پاییزی بودم
نه سبز،
فقط تند نارنجی .
ببخشای که
نه آنقدر زیبا بودم
نه آنقدر پر ابهت
که بمانی
ببخشای
بلد نبودم .
"دلبر که جان فرسود از او ".
زمان گذشته است و دیگر نه جانی مانده است برای فرسودن و نه دلبری برای عاشق شدن .
دیگر جان نیست که فرسوده میشود از دلبر ،دلبر که غبار پیری در دلش است و جبر زمانه بر قلبش ، این دلبر است که فرسوده جان است از او .
او را به چشم عاشقی مینگریست دلبر ، او را که به سان نور میپنداشت دلبر ، اکنون همه وهم است و توهم و رویا .
چرا که نه جان ، نور بود و نه دلبر ، او بود و نه هیچ کس ، همه .
تنها خویشتن خویش مانده است و جاری نور در کلمات .
عشق است که فرسوده جان ما ، نه او .
چند فنجان قهوه دیگر لازم است
تا روز را به پایان بری
تا همه نقابها را بر دیوار روبه رویت
بچسبانی
و برهنه از نقشهای دروغین خویشتن
دوباره خودت شوی .
تنها چند فنجان دیگر
تا همه لبخند های مسخره هر روزه را
بچسبانی بر صورت بی رنگ خویش
و کلماتی مضحک
که در دهانت
مزه ای تلخ و گزنده دارند ، را
با آرامشی بی پایان
هدیه دهی بر ثانیه های پایانی روز .
اندکی صبر
تا برگشتن به
قالبی بیجان و زخمی
تا روح آشفته و دیوانه
رها شود
در خیال ای بس آشفته تر و
دورتر ،
دور تر از هر دوری.
"در رویایت میچرخیدم"
شب ، سیاهی بیهوده خویش را
بر ماهتاب می سایید،
میدرخشید
نور لغزنده بر صورت رویا ،
تیره گی لمس میکرد
قلب یک شب پره را .
در رویای شبانه بیهوده من ،
جان میسپردند
اسبهای تشنه
در دشتهای سوخته خیال.
جنگل حزن
ریشه میداد
در بطن زمین.
چه بودیم ما
جز لکه های بیرنگ پاشیده شده
بر پهنه تاریکی
یک وهم
یک کابوس.
یک هیچ.
چشم انتظار مانده ، ساعتها به حیاط نگاه میکند ، به در ، نمیدانم چشم انتظار کدام فرزند است ؟
فرزندی که دیگر هرگز نخواهد آمد ؟
کدام تصویر در ذهن مردی که معلق است میان زمان و مکان مانده است ؟
چشم انتظار چیست ؟ زندگی یا مرگ ؟
تصویر تلخی است از آن جان مقدس ، جانی که نفسی مقدس تر دارد، برای محبت دستی شاید ، برای نگاهی آشنا ، و یا آخرین بدرود با جهان .
مادر عادتمان داد به اینکار.قبل هر سفر تمام خانه را تمیز میکرد،علفای هرزه باغچه را میکند،حیاط را آب و جارو میکرد،برای گنجشکها آب و دانه میریخت روی دیوار،قرضهایش را به همسایه ها ادا میکرد،پنجره ها را میشست و دیوارها را تمیز میکرد،انگار باید قبل هر سفر تمام این مراسم آیینی به درستی انجام میشد.و بعد میگفت دیگر آماده ام ،اگر از سفر برنگشتم کار ناتمامی ندارم .
مادر با مرگ آشنا بود از کودکی،وقتی که تمام بچه های ایل سرخک گرفتند و روی دست مادرانشان جان دادند ،مادر زنده ماند .بعد چند روز بیماری ،مرگ خواهر بزرگتر را انتخاب کرد و خواهر کوچکتر را رها کرد.آنقدر بچه مرده بود که مادرها دیگر توان سوگواری نداشتند ،در سکوت مرگباری تمام بچه ها در انتهای دشت ،جایی که کوهها آغاز میشدند ،مغرور و مست از بودنشان،به خاک سپرده شدند تا در آخرین سفر زندگی شان در سایه کوهی ،جسم بی جانشان آرام گیرد .
مادر انتخاب نشده بود،مرگ او را رها کرده بود تا زندگی کند ،مادر این را میدانست ،تمام سالهای طولانی عمرش حضور سنگین او را در قلبش حس میکرد،همان حضوری که آن عصر تابستان که به هوش آمد در آغوش خسته مادرش در سایه چادری ،بر روی قلبش حس کرد ،رد پای مرگ را ،نیشخند عمیقی که روی صورت یک شبح دیده بود در بیهوشی،مرگ او را رها کرده بود اما نه به خوشی،او را معلق کرده بود بین اندوه و شادی ،اندوه از دست دادن های مکرر و خوشی سالهای زندگی.
مادر از دست داده بود بسیار،خواهر ،مادر ،پدر،برادر ،فرزند،هر آنکس که عزیز بود .دیگر آرام گرفته بود ،سوگواری های طولانی او را قویتر کرده بود و آماده تر،او آماده بود ،هر روز زندگی اش را ،هر لحظه را به خوبی زیسته بود ،لذت برده بود ،کاری نیمه تمام نمی ماند برایش،چرا که نمیخواست مرگ او را غافلگیر کند،همیشه آماده بود و هست برای رویارویی با آن دم واپسین تا خسته و ییقرار نباشد ،تا در آرامش به استقبالش برود و لبخند بزند و بگوید :نمیتوانی غافلگیرم کنی من آماده ام .تو شکست خوردی.
مادر عادتمان داده ،قبل هر مسافرت تمام خانه را تمیز میکنم ،ناتمام خانه را تمام .هرآنچه باید آنجام دهم انجام میدهم ،برای بچه ها یادداشت خداحافظی میگذارم در جایی و کارهایی که بعد من باید انجام بدهند یادآوری میکنم .میخواهم که بهترین میزبان باشم و غافلگیر نشوم ،که بگویم من نترسیده ام ،من هر لحظه را به خوشی نفس کشیده ام و هر اندوهی را با جان در آغوش،که من آماده ام هر زمان برای میهمان عزیزی به نام مرگ.
مرا ببخش
دخترکم
مادری نبودم
با ناخنهای بلند و لاک زده
و لبخندی زیبا
موهایی با رنگهای درخشان ،
مرا ببخش
که آشفته ام
گاهی .
در سرم ، غوغای کلمات است
در آشپزخانه ای شلوغ
برایت
با دستور پخت ای سریع و آسان
میز میچینم
به آسمان پشت پنجره ،نگاه میکنم
و رویای سفر امواج را
دارم بر اعماق تاریک اقیانوس
با صدایی در درونم که آواز زنی است
بیقرار .
جهان غافل میشود از حرکت ،
کتابهای نخوانده در کتابخانه غوغا میکنند
میز آشپزخانه ، آشفته باقی مانده هنوز
من بهت زده ،
زن درونم ، ساکت میشود ناگهان.
پرندهای
پشت پنجره
پر میزند .
ما که هستیم
جز دو غریبه
که هر لحظه
به هم خواهیم رسید به یاری لحظه ای
که دست سرنوشت میآفریند.
در یک خیابان
که جبر جغرافیا
برایمان
میسازد
می گذریم به شتاب.
من ، زنی هستم
که میاندیشم به یک فنجان قهوه عصرگاه
و شاید شام بچه ها ،
و یا شاید
به تل بیهوده کارهای عقب افتاده .
و تو آن دیگری ، که میاندیشد
شاید به بیمه ماشین اش ،
یا قسط های عقب افتاده ،
لیست خرید مچاله شده در جیبش..
یا نخی سیگار...
شاید به تصادف
نگاهمان به هم بیفتد
و لبخندی بزنیم به هم از سر اجبار .
دو غریبه
در دو دنیای موازی
افسوس که نخواهم شناخت ات
هیچگاه.
آگهی زده اند که دوره شفای زنانگی غیر حضوری برگزار میشود مخصوص بانوان،خداد تومن هم پول میگیرند تا چند تا فایل صوتی چند ساعته تحویلت بدهند تا بعد از اتمام دوره گوش بدهی .در توضیحات هم نوشته شده برای اینکه درون خودت را بهتر بشناسی و به اضطراب و ترسها و اندوه ناشی از جدایی و مرگ و....غلبه کنید و در عرض چند ساعت متحول شوید!!
تو برایم بگو برای اینکه بعد از یک شب سخت و طولانی و همنشینی با اندوهی سخت که به درازای یک قرن طول میکشد چند ساعت باید سر کلاس بشینم تا فردا صبح پرده ها را کنار بکشم و به آفتاب سلامی دوباره بدهم و بگویم که آه چه بسیار خوشبختم.
برای مادری که فرزندش در زندان خودکشی کرده و جسدش را تحویلش داده اند،شفای زنانگی چه مدت طول خواهد کشید؟
برای تمام زنان دور مانده از فرزند،تمام زنان تحقیر شده ،تمام زنان عاشق ،تمام زنان قالیباف،کولبر،کارگر،تن فروش،شفای زنانگی چند ساعت طول خواهد کشید؟
برای زنی که رها شده،زنی که قلبش زخمی است،زنی که تحقیر شده شفای زنانگی چند ساعت ،چند روز،چند ماه و سال،طول میکشد؟
برای زنی که در اجتماع میتازد وزیر سقف خانه اش میبازد ،ته سیگاری میشود درجاسیگاری چقدر؟
تو بگو برای من چند سال دیگر؟