۱۰ مطلب در فروردين ۱۴۰۳ ثبت شده است

عاشقانه در آخرین روز فروردین

دوست دارمت ، در سکوت ممتد میان دو لبخند 

سکوتی به درازی یک قرن .

دوست دارمت ، میان همهمه و غوغای جنگی ناتمام دوست دوست دارمت ، میان تاریکی یک روز ،

میان پیاده روی طولانی عصری گرم و شرجی ، 

میان خنکای صبحی که تیره میشود ناگاه با سایه اندوهی .

دوست داشتن تو ، ای تنها لبخند من ، 

ماهی امیدم در دریاچه به گل نشسته ، 

میراث من است ، در جهانی پر ز آشوب.

کنجی دنج ، برای کودکی که اشکهایش را پنهان میکند .

ای توت سیاه نشسته بر شاخه ، مبادا که بر زمین بیفتی.

۳۱ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

کهنه درخت

رگبار بهاری را می‌ماند ، نبودنت 

در صبح فروردین روزی ،

می‌تازد ،

دیوانه وار بر جان درختی .

می‌برد به تاراج ، شکوفه های نورسته گیلاس پیر باغ را .

یادگاری بر خاطره باغ ، عطر خوش شکوفه در ذهن درخت ،

نوازش درخت بر شاخسار.

اینگونه به تاراج رفته است ، جوانی مان

اینگونه عطر شکوفه های دوست داشتنت 

مانده در ذهن و جان زندگیمان.

کهن درختی ، سالخورده ایم ایمن ، اینک ، از رگبارهای بهاری 

نه شکوفه ای هست برای ریختن و نه دلبستگی هست برای بردن .

بتاز باد بهاری ، طوفان ناگهانی ، ما کهنه درختیم .

۳۱ فروردين ۰۳ ، ۰۸:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

سهم فروردین

روز سیزدهم فروردین ، روز درختکاری پدر بود . از صبح زود بیدار می‌شد و باغچه ها را زیر و رو میکرد .خاک باغچه را عوض میکرد وکود می‌ریخت پای درخت‌ها و برای مادر بذر سبزی ها را می‌کاشت ، این کار تا ظهر طول می‌کشید . حیاط حسابی بهم می‌ریخت و بعد تمام شدن کار پدر نوبت تمیز کردن حیاط می‌رسید و پدر لباس هایش را عوض میکرد و راهی مسجد میشد و قبل رفتنش نطقی طولانی درباره بیرون نرفتن در روز سیزدهم انجام میداد و این کار را عملی ضد دین می‌دانست . مادرم چیزی در جواب پدر نمی‌گفت و بقیه هم جز اطاعت کاری نداشتند . عصر های روز سیزدهم ، انگار اندوه تمام سال پیش رو می‌پاشید داخل خانه ، آفتاب زیبای فروردین ماه که در تمام روز رخنه کرده بود ، کم کمک رنگ می‌باخت و یک روز پر از کار و زحمت در حال اتمام بود بدون آنکه دلخوشی در راه باشد . صدای همسایه ها از خانه ها می‌آمد که به خانه برگشته بودند . مادر در پاسخ بچه ها که می‌پرسیدند چرا همه بیرون می‌روند و ما در خانه می‌مانیم می‌گفت پدرتان میگوید این کار گناه است و زن و دختر باید در خانه بمانند و در جواب اینکه می‌پرسیدند چرا بقیه اینکار را گناه نمی‌دانند و فقط برای ما گناه محسوب میشود می‌گفت پدرتان بهتر میداند صلاح کار شما در چیست .

اینگونه بود که روز سیزدهم فروردین که می‌توانست به زیبایی بوییدن شکوفه های گیلاس در دامنه کوهی بگذرد ، در اندوه و سایه مصلحت اندیشی پدر می‌گذشت و خاکستری گناه و شر سایبانی میشد تا خورشید را دریغ کند از خانه .

تاریکی می‌رسید و سهم ما از فروردین تمام میشد .

۱۴ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۳۱ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
نرگس کریمی

آب در خوابگه مورچگان

اندازه مورچه ها از حد معمول بزرگتر است ، طوری که از مسافتی دور توجه آدم را جلب میکنند ، داخل سوراخی وسط پیاده رو کنار باغچه ، در انتهای خیابان ، جاییکه که کمتر آدمها رفت و آمد می‌کنند ، خانه ساخته اند. اولین باری که دیدمشان ، چند عدد بیشتر نبودند ،خاک ها را از داخل حفره بیرون می‌آورند و روی زمین می‌ریختند ، دفعات بعد که دیدمشان به تل خاک کنار لانه اضافه شده بود ، اما این اضافه شدن به صورت منظمی ، دایره وار در اطراف ورودی خانه بود . باران شدید روزهای گذشته که باریدند ، نگرانشان بودم .حتما که آب داخل خانه شده بود و چه بسا لانه را پرکرده باشد . فردا صبح که به خانه شان سر زدم هیچکدام نبودند .خاک اطراف لانه گل آلود شده بود و ورودی لانه بسته شده . نمی‌دانستم آیا مورچه های پرتلاش من ، دوباره برمی‌گشتند یا خانه را رها می‌کردند . هوا که آفتابی شد و ابرهای باران زا ، ما را تا پاییز ترک کردند ، مورچه ها برگشتند ، دوباره خاکها را از داخل لانه بیرون می‌آورند و تل جدیدی از خاک در کنار خانه ، به شکل منظم خود شکل می‌گرفت . حالا شبها در مسیر پیاده روی ، در آن سکوت انتهای خیابان ، کنارشان میمانم و به این تلاش مداوم و زیبا نگاه میکنم ، هر مورچه که گرده خاکی به همراه دارد آن را با خود به دورترین فاصله از ورودی خانه میبرد و آنجا رها میسازد ، مورچه بعدی همان کار را تکرار میکند و دایره اطراف خانه بزرگتر میشود ، اما همچنان نظم موجود در آن حفظ میشود . مورچه ها آرام و آهسته کار میکنند و اهمیتی به آنچه در کنارشان هست نمیدهند . گاه ماشینی از کنار پیاده رو رد میشود و سکوت را بر هم می‌زند ، گاهی سگی یا گربه ای گذرش از کنار لانه می‌گذرد و گاهی هم رد دوچرخه ای در کنار تل خاک به چشم می‌خورد . اما حرکت آرام و منظم و پیوسته مورچگان ، ادامه دارد و ادامه دارد . دوستان کوچک من ، دوستان پر تلاش من هر شب در بزم شبانه تنهایی من ، درسی دوباره به من می‌آموزند ، تلاش کن ، تلاش کن و ادامه بده حتی اگر باران در خوابگاه توست .....

۱۲ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۵۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

دوست نداشتنی های کوچک

تنها مادربزرگی که داشتیم ، مادر مادر بود .آنچه از او به باد دارم پیرزنی با قامتی خمیده و پوستی رنگ پریده و چروکیده و چشمانی بی فروغ بود . زنی از تبار زنان ایلیاتی و عشایر که رنج بسیار برده و داغ فرزند دیده بود ، در سالهای سالخوردگی دیگر توان زیادی نداشت . عاشق نوه های پسریش بود ، مخصوصا پسرها . سالی یکبار از روستا به دیدن مادر می‌آمد ، چندان با ما اخت نمیشد و مدام با مادرم حرف میزد ، انگار که ما اصلا وجود نداریم ، در فکر این بود که برای نوه های پسریش چه هدیه ببرد . با خانواده یکی از پسرهایش زندگی میکرد و عاشق بچه های آن پسرش بود . آن کلیشه های رایج که همگان از مادربزرگ خود به خاطر دارند در ذهن ما شکلی نگرفت ، مادربزرگی که در خانه اش جمع میشوند و غذاهای خاصی برای همه می‌پزد و قصه های قشنگی بلد است ، مادر بزرگی که دوستشان دارد و خانه اش گرم و باصفا است و ....

مادربزرگ دخترها را دوست نداشت ، همین خصوصیت را به دختران خود نیز منتقل کرده بود ، کلمه ای به مهر نمی‌گفت و اغلب از نگاه کردن به ما پرهیز میکرد ، شاید در ما ، خودش را می‌دید و رنج‌های کشیده اش را ، یا در مادرم سرنوشت مختوم خویش را به عنوان یک زن ، کوچکتر از آن بودیم که درکی از رنج های او به عنوان یک زن ایل داشته باشیم ، کودکانی خرد و معصوم که تنها دلشان نگاهی گرم و دستانی مهربان می‌خواستند .

مادربزرگ بعد از مدتها بیماری و در بستر بودن که درگذشت ، احساسی نسبت به او در ما وجود نداشت، شاید از اشکهای مادر متاثر می‌شدیم و ناراحت بودیم ، اما در ذهن ما اچ میهمانی بود که گاهی می‌آمد و بیحرف و مهری ، از ما گذر میکرد و می‌رفت ، بیگانه ای در ذهن ما که نام مادربزرگ داشت .

اینگونه بود که کودکی های متفاوت و نامهربان ما در سایه سار آدمهای بزرگ اطرافمان شکل می‌گرفت و حفره‌ های خالی در وجود کودکانه ما شکل می‌گرفت تا جای خودشان را در تمام زندگی نشان دهند . 

چه تلاشهای و جان کندنهایی تا گلدانی گل و خاطره ای زیبا بگذاریم در این حفره ها ، اما هر بار که طوفانی می‌وزد در زندگی ، گلدان گل می‌افتد و خاطره آویزان می‌شود از لبه حفره و چیزی زشت و نامانوس دهن کجی میکند که شما ، همان دختران دوست نداشتنی هستید ، همان موجودات کوچک و نخواستنی......و ما مبارزان همیشگی این زندگی ، زنان سختکوش و جنگجو ، دوباره گلدانی دیگر و خاطره ای دیگر میسازیم و حفره را ترمیم میکنیم و اینگونه خود را عزیز میداریم . 

بودنمان را گرامی میداریم همواره.

۰۸ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

تو را زیسته ام

عمر بی تو را ، چنان زیستیم به زیبایی و صبوری ، 

گویی که بودی در تمام این زیستن .

گویا که ایستاده بودی در تمام این تجربه زیستن در کنارمان.

اشک اگر آمد ، لبخند هم زدیم ، 

اندوه اگر بود ، مزین کردیمش به شادی ، 

خاکستری ابری اگر آمد بر سقف خانه ، بارانش را ، مقدس دانستیم و تاب آوردیم .

اینگونه بود زیستن بدون تو ، 

سخت طاقت فرسا ، سخت زیبا ، سخت باشکوه.

اگر این لحظه بر در خانه مان ایستاده باشی 

شکوه زیستن بدون تو ، اما با تو را خواهی دید .

درنگ مکن . راه را ادامه ده 

 

۰۷ فروردين ۰۳ ، ۱۷:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

چون بارانی در فروردین

همین خاک تشنه و تفتیده جنوب را می‌مانیم

که با اندک بارانی ، به بهشتی تبدیل میشود ، بی مانند.

با اندک کلمات تو شاید ، این زایران سرزمین موعود ، 

در بهشت خویش ، آغشته شویم به عطر تو .

ببار ، بی دریغ ، مهربانانه ، 

ببار ، آنگونه که خاک ، ریشه های کهنسال نخل ها را سیراب کند ،

سخاوتمندانه ، سخاوتمندانه ، سخاوتمندانه.

 

 

۰۶ فروردين ۰۳ ، ۰۱:۱۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

بهار من باش

بهار میپرسد :دوباره همان آرزو را در لحظه ورودم تکرار کردی .مانند تمام سالهایی که گذشت . احساس نمیکنی بر امری بیهوده دل بسته ای.

زن به بهار چشم دوخته است ، به طره گیسوان بلندش که چون شعاع آفتاب فروردین ماه ، سرشار از زندگی است ، با ورود بهار و آمدن سالی نو ، زن همان آرزوی همیشگی را میخواند ، که در انتظار شنیدن صدای آن یار دیرینه میماند ، که انتظار به زندگی او معنا میدهد ، انتظار ، انتظار ،...

بهار میگوید :آه از دل تو ، آه از دل تو ....

میرود و آه میکشد . پشت پنجره خانه در دل شاخه های صنوبری پیر ، بر تن پیر و خشک ساقه ها و شاخه ها ، بوسه میزند و شکوفه ها را می رویاند . از تن دیوار بالا می‌رود و ردپایش را با پیچکی سبز می‌پوشاند. بر تن خشک صحرا دست میکشد و گل‌های وحشی را با خود می‌آورد .

زن می‌پرسد :به خانه برمیگردی دوباره بهارم ؟

بهار میخندد و میگوید :دل تو همیشه زنده است به همین انتظار ، قلب تو خانه من است ، همیشه برمی‌گردم .

صدای همهمه زنبورهای عسل میآید .

تو همهمه زندگی باش.

 

 

 

۰۴ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۵۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

عاشقانه در فروردین

اندوه ، این اندوه کشدار و خاکستری رنگ ، چگونه میتواند با یادها و خاطره ها ، به شادی تبدیل شود .

ناگهان در کشاکش آمدن بهار ، با رقص اولین شعاع خورشید بهاری در اولین صبحگاه فروردین ، یاد دسته گلی در ذهن ، یاد آوازی ، شعری ، کلماتی ،اندوه یار از دست رفته را به لبخندی مبدل می‌سازد . عطر گلها فضا را پر میکند ، مهربانی دستها ، بر سایه ها ، آفتاب میشود و بهار پر عطر و بو وارد اتاق .

اندوه اینچنین به شادی ، به آرامش ، به لبخند بدل میشود ، آنگاه که با یاد مزین میگردد. یاد شعری ، زمزمه آوازی ، عطر خوشی ، صدای مهربانی ، هر آنچه که از یاد بر می آید و تو را از نداشتن به داشتن میرساند. یادها را از تو نمیتوان گرفت ، یادها از آن ماست ، در قلب ماست ، پنهان و آشکار .

اینگونه است که اندوه از خاکستری به آبی مبدل میشود و روز را که می‌رود کشدار و خاکستری باشد ، به لحظه باشکوه به یاد آوردنی دوباره تبدیل میسازد ، هر لحظه دوباره زیسته میشود و در هر زیستنی دوباره عشق متولد خواهد شد.

 

۰۴ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

تو عید منی ، من بهار توام

شکوفه های بهار نارنج ، در بزم بهاری ،خیابان را آذین بسته اند. فضا از این عطر بهشتی انباشته شده ، وزوز زنبورهای عسل ، سمفونی زندگانی است در صبحگاهی چنین مطبوع و بهاری . کنار درختان می‌ایستم و نگاهشان میکنم ، این موجودات پرکار و دوست داشتنی که درختان بهار نارنج را به ارکستر باشکوه خود تبدیل کرده اند.زنبوران عسل دوست داشتنی ، موجوداتی بس باشکوه ، بس پر تلاش و بس پرکار.

دلم میخواهد شکوفه های با خود ببرم برای چای صبحگاه ، اما دلم نمی آید تا زنبورها را حتی از یک شکوفه محروم کنم . شکوفه های ریخته شده روی نیمکت پایین درخت را جمع میکنم و شکوفه های روی درخت را بر زنبوران وامی گذارم تا در جشن نوروزشان ، خللی وارد نشود . 

دشت سبز و پرغرور از این اندک باران بهاری ، لبخند می‌زند ، خاک سوخته و تشنه همیشگی ، اکنون سبز رنگ زیر موهای خورشید ، نفس میکشد و شاید میداند که کابوس گرما و تشنگی در راه است و اکنون دمی باید در نوروز بیاساید و از این همه رنگ و عطر و زیبایی لذت ببرد.

لذت پیاده روی در صبحگاه نوروز ، شکوفه های بهار نارنج در دستم ، و صدایی رویایی در گوشم که میخواند :

تو عید منی ، من بهار توام....

روز نو ، با لبخند تو آغاز میشود .

۰۳ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی