۲۴ مطلب در خرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

حوض رنگارنگ نقاشی

 

"حوض نقاشی " فیلمی از مازیار میری ، داستانی لطیف و عاشقانه و در حین حال غمناک دارد ، سهیل دانش آموز کلاس چهارم ، پدر و مادری با مشکل کم توانی ذهنی دارد که باعث شرمساری او هستند . او مادرش را با خانم ناظم مقایسه می‌کند که مادر بهترین دوست اوست و تصمیم می‌گیرد که پدرو مادرش را عوض کند . داستان به قشر فراموش شده جامعه سرک می‌کشد که چگونه سعی میکنند با مشکلات خویش کنار بیایند و در عین حال مقام انسانی خویش را حفظ کنند . پدرو مادر سهیل در یک شرکت دارویی ،بسته بندی دارو انجام میدهند ، پدر در شغل دوم در سوپر مارکت محل خریدها را تحویل میدهد و تمام سعی خود را برای انجام مسولیت پدری انجام میدهد ، اما گاه کمبودهای آدمی ربطی به تلاش بیشتر ندارد ، سهیل ،پدری میخواهد که در ریاضی کمکش کند ، مادری که پیتزا درست کند و در مدرسه شرمسارش نکند . او از چشم یک کودک به پدر و مادرش نگاه می‌کند و نمی‌تواند درک کند که والدین اش با چه عشق عظیمی مرزهای ناتوانی خویش را طی می‌کنند شاید بتوانند قدمی فراسوی توانایی های خویش بنهند ، پدر سعی میکند موتور سواری یاد بگیرد و پیک موتوری شود ، مادر سعی میکند غذای جدیدی یاد بگیرد تا شاید پسرشان به خانه برگردد، تلاشهایی که با شکست روبرو میشود . تا حدی که پدر از پسرش عذرخواهی می‌کند و جمله ای دردناک میگوید که تمام اندوه جهان را در خود دارد :مرا ببخش که پدرت شدم .

 داستان موازی ، زندگی خانم ناظم است ، همسرش با تحصیلات بالا ، شغلش را از دست داده و دچار افسردگی است ، دختر نوجوان او بیشتر روزش را در اتاقش می‌گذراند و حالا سهیل هم به زندگی او پناهنده شده . دو زندگی در کنار هم به چالش کشیده می‌شود و خانم ناظم به عنوان نماد انسانی با توانایی ذهنی کامل باید با مشکلات خویش مبارزه کند .

 عشق پدر و مادر سهیل برای بازگشت سهیل ، ستودنی است ، بازیگران فیلم بسیار عالی ، در نقش خود عمل میکنند و بیننده را با خود همراه می‌سازند . آنها دنبال ترحم بیننده نیستند ، بیننده خود را در جایگاه مقابل میبیند و تلاش بی‌نظیر این دو انسان را برای برگرداندن پسرشان را ستایش می‌کند.

حوض نقاشی ، زیبا و لطیف و تکان دهنده است . عشق در خانه کوچک سهیل و پدر و مادرش ، لابلای شاخه های درخت خرمالوی صاحبخانه میوزد و در نهایت در آغوش خانواده ، آرام میگیرد .

۱۹ خرداد ۰۱ ، ۱۳:۵۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

نگاهی به فیلم پشت دیوار سکوت

 

" پشت دیوار سکوت " فیلمی از آقای جعفری جوزانی ، به موضوع کمتر پرداخته شده بیماران با اچ آی وی مثبت که از طریق همسران خویش یا خون‌های آلوده که از خارج کشور وارد شده بود می‌پردازد و مشکلات اجتماعی که بیماران درگیر آن هستند .

ستاره به بازیگری خانم سحر جوزانی ، مددکار اجتماعی است که کار خویش را در کانون ایدز به راهنمایی استادش ، آغاز می‌کند و در این مسیر زندگی خودش هم متحول می‌شود . او که پدرش را که خلبان نیروی هوایی بوده از دست داده و مادرش در یک آسایشگاه است ، به دنبال معنای جدیدی در زندگی شخصی خویش می‌گردد. فیلم پشت دیوار سکوت از رنج زنانی سخن میگوید که به دلیل بیماری همسر ، دچار بیماری هستند و فرزندان بیمار به دنیا آورده اند و جامعه با طرد آنها ، آنها را رها کرده است .ستاره سعی میکند با نزدیک شدن به آنها در رفع مشکلاتشان بکوشد . داستان بیماری خود به اندازه کافی دردناک است اما دردناک بودن دیگر ، برخورد اطرافیان با آنها است ، احمد پسر کوچکی است که پدرش به دلیل تالاسمی از خون آلوده تزریقی بیمار شده است و او هم حامل این بیماری است ، به دلیل اعتراض والدین همکلاسی هایش از مدرسه اخراج شده است ، در محل به او سنگ پرت میکنند و از او دوری می‌کنند ، ستاره سعی میکند مدرسه ای برای احمد پیدا کند و ....‌

فیلم تلخ است اما تلخی هایی که با آگاه سازی جمعی همراه است ، در کنارش قسمت‌هایی است که ناتمام میماند مثلا نتیجه دادگاه ستاره و شکایت مردی که قیم یکی از مددجویان است . شاید قصد کارگردان از گنجاندن این قسمت و رفتار بسیار خشن قاضی با مددکاران کانون ، نشان دهنده این بود که قانون همراهی چندانی در مقابل امنیت آنها ندارد و پایان ماجرا چندان در خود فیلم اهمیت نداشت .

در مجموع ، زبان روایی فیلم ،خسته کننده نیست و بیننده تا پایان فیلم همراه میماند ، اشک می ریزد و گاه لذت میبرد .

 

 

۱۷ خرداد ۰۱ ، ۱۶:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

نگاهی به یک کتاب

 

در روزهای اندوهناک خرداد ماه ، به کتاب طنز "چگونه با پدرت آشنا شدم " نوشته خانم مونا زارع پناه بردم ، چندان کتاب طنز نمی‌خوانم ، اما این کتاب را که شروع کردم تا آخرش را یکسره رفتم ، داستان از جایی شروع می‌شود که دختر جوان قصه ، یک روز بعد از عروسی یکی از بستگانش ، ناگهان تصمیم می‌گیرد که به دنبال همسری برای خودش بگردد ، و داستان جذاب خود را آغاز می‌کند ، هر چند بسیاری از نقدهایی که خوانندگان نوشته اند بر این است که تنها دغدغه یک دختر یافتن همسر نیست و آن را موضوعی فاقد جذابیت یافته اند ، اما من به شخصه ، کلی با کتاب خندیدم و از خلاقیت نویسنده لذت بردم ، از اینکه کتاب توانست برای ساعت‌هایی مرا از اندوه نجات دهد از نویسنده سپاسگزارم ، خانم زارع ساده و بی ادعا داستان را توصیف می‌کند و طولانی شدن داستان ،خواننده را خسته نمیکند چرا که مشتاق است تا بداند در نهایت چه اتفاقی خواهد افتاد . شاید در آینده داستانهای طنز بیشتری خواندم تا بیشتر از این دنیای پر اندوه فاصله بگیرم .

 

۱۶ خرداد ۰۱ ، ۱۵:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

تولستوی و مبل بنفش

اپلیکیشن طاقچه ، طرح جالبی به نام طاقچه بینهایت گذاشته است که با پرداخت اشتراک کمی به صورت چند ماهه ، میتوانید به تعداد بسیار زیادی کتاب دسترسی پیدا کنید و امانت بگیرید ، به دلیل فونت و صفحه بندی مناسب کتابها ، خواندن کتاب الکترونیکی از این اپلیکیشن ، جذاب است ، هرچند برای ما قدیمی‌ها ، کتاب کاغذی جذبه خودش را همچنان حفظ میکند ، اما برای کمک به تولید کاغذ کمتر ، کتاب الکترونیکی گزینه مناسبی است . کتاب " تولستوی و مبل بنفش "نوشته خانم نینا سکویچ و ترجمه خانم لیلا کرد ، کتابی است که از این اپلیکیشن دریافت کردم ، نینا زنی است کتابخوان که خواهرش ،آن ماری را بر اثر سرطان از دست میدهد ، سه سال بعد مرگ خواهرش همچنان اندوه او را رها نمی‌کند ، و این سوال که چرا او انتخاب شده تا ادامه دهد و خواهرش در گذشته ، برای پاسخ به این سوال و تلاش برای کمک به بقیه خانواده ، او طرح هر روز یک کتاب را در طول یک سال برای خودش اجرا میکند ، نکات مشترکی که بین من و نینا بود مرا وا میدارد تا کتاب را ببلعم و لذت ببرم ، هنوز به نیمه های کتاب نرسیده ام ، اما تمام توصیفات نینا از زندگی عادی خودش ، آنقدر صادقانه و زیبا است که در خواننده ، تمایل بیشتری برای ادامه خواندن کتاب ایجاد میکند .

کتابهای بسیار خوب دیگری در طرح بینهایت طاقچه هست که با هزینه کم ، میتوانید امانت بگیرید ، مانند کتابهای رومن رولان مانند ژان کریستف و پی یر و لوسی، کتابهای احمد شاملو چون خون در رگهای من که نامه های احمد شاملو به آیدا است ، کتاب کوچه و ترجمه های عالی شاملو مانند کتاب پابرهنه ها از زاهاریا استانکو که شاهکار فوق العاده ای است با این ترجمه ، کتابهای کریستین بوبن ، نیکوس کازانتزاکیس ،

نادر ابراهیمی ، و نویسندگان کمتر شناخته شده ایرانی که نیاز به حمایت دارند .

با یک فنجان قهوه و کمی آرامش ، دیگر میتوان شروع کرد .

 

۱۴ خرداد ۰۱ ، ۱۱:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

ساعت دو صبح پانزدهم خرداد

روز چهاردهم خرداد ساعت دو بعد از ظهر با خواهرم تماس گرفتم ، یک هفته بود که از بیمارستان برگشته بود ، بدون کپسول اکسیژن ،نفس کشیدن برایش سخت بود اما به روی خودش نمی‌آورد و من هیچ گاه نمی‌دانستم در چه وضعیتی هست ، برایم گفت که حالش خوب است و در حال استراحت و قرار است بروند مشهد و دکترش را ببیند ، حال دخترها را پرسید و همان مکالمات روزمره و همیشگی رد و بدل شد ، کمی صدایش می لرزید و من سریعتر تماس را قطع کردم تا استراحت کند .

خواهرم ، ساعت دو صبح روز پانزدهم خرداد، کیلومترها و کیلومترها دور از من ، در بیمارستان درگذشت . زمانی که من در خواب بودم ، زمانی که صبح پانزدهم خرداد ، مانند تمام روزهای دیگر به زندگی عادی خود می‌پرداختم ، خواهرم درگذشته بود و من بی اطلاع از این فاجعه بودم .

دنیا برای ما تبدیل شد به دو قسمت ، روزهایی که او بود و روزهایی که او نبود ، تمام عکس و فیلم دخترها از تمام روزهای زندگیشان ، اکنون در ذهنم نه براساس سن آنها که بر اساس زنده بودن خواهرم و مرگ او دسته بندی می‌شوند ، من مانده بودم و باید ادامه میدادم و او رفته بود ، تمام دو سال گذشته در خوابهای من او زنده و سلامت ، با من حرف میزد و می‌خندید و من سرشار از این شادی که مرگ او دروغی بیش نبوده ، در این رویای زیبا غرق میشدم و زمانی که صبحگاه تیره بیدار میشدم ناگهان یادم می‌آمد که او نیست ، و دوباره تمام اندوه روز پانزدهم خرداد از زمانی که خبر را شنیدم در من تکرار میشد .

دلم نمیخواهد از این رویا ، بیدار شوم ، دلم میخواهد او را تصور کنم که در خانه خودش است و همچنان دارد زندگی میکند ، گاه آنچنان در این تصور غرق میشوم که تا ساعاتی یادم میرود که چه اتفاقی افتاده است .

او رفته است و من باید به جای خواهرم هم نیز ، زندگی کنم ، به جای او با بچه ها بازی کنم ، به جای او با مادر وقت بگذرانم و به جای او پیر شوم . باید بدون او شاد بمانم و این کار سخت است ، سخت ، سخت .

 

۱۲ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

دختران من

مناسبت روز دختر ، برایم معنایی ندارد ، چرا که هیچوقت به عنوان دختر ، جایگاه خودمان را پیدا نکردیم ، نسلی بودیم که توسری خورده و به عنوان جنس دوم بزرگ شدیم ، با این باور که به عنوان زنان آینده ، باید بسوزیم و بسازیم و صدایمان در نیاید و وظیفه حفظ آبروی خاندان را به عهده گرفتیم .

از دختر بودن جز صدای بلند مردان خانواده بر سرمان ، نگاه تحقیر آمیز و با انتقاد در جامعه ، اگر بلند می خندیدیم ، اگر بلند در جمع حرف می‌زدیم و به اصطلاح عامیانه سلیطه بازی در می‌آوردیم ، چیزی نصیب مان نشدیم .

دختر بودنمان تلخ بود ، تلخ ...

صبحها ، به سخنرانی پدر درباره اینکه سرانجام آبروی خانواده را بر باد خواهیم داد ، گوش می‌دادیم و با دلی شکسته و حیران از اینکه چه کرده ایم که باید مستحق این الفاظ باشیم راهی مدرسه می‌شدیم ، پیچیده در افکاری تیره و تار، تا در مدرسه هم مورد تعلیم و تربیت ای قرار گیریم که سر به زیر بودن و متواضع بودن در مقابل مردان را به ما آموزش میدادند.

در نهایت ، این ما بودیم که طغیان کردیم ، خودمان را یک روز کشیدیم بیرون ، از هر آنچه که ازما انتظار داشتند به عنوان یک زن سر به زیر ، فاصله گرفتیم ، بلند خندیدیم ، بلند اظهارنظر کردیم ، با حجاب اجباری مخالفت کردیم ، آموزه های مذهبی را رد کردیم و .....هر آنچه گفتند که نباید انجام بدهیم ، انجام دادیم و در آخر خودمان شدیم ، درست و نادرست را خودمان انتخاب کردیم و مسولیت کار خود را به عنوان یک انسان بر عهده گرفتیم .

 ،هر روز که بیدارمیشوم به دخترانم میگویم که چقدر دوستشان دارم ، هر روز میگویم که بهترین هستند ، هر روز برای من جشنی است که از بودنشان دارم . اینکه فارغ از جنسیت ، اول انسان هستند و در هر مقام و رتبه و جایگاه ، باید که خودشان را دوست داشته باشند و راه خویش را انتخاب کنند. 

هنوز در جامعه امروز ما ، که زنان از بسیاری از جایگاه ها و حق انتخاب ها ، محروم هستند ، جشن گرفتن روز دختر ، بی معنی است .زمانی جشن ما خواهد بود که دخترهای سرزمین ما ، ارج نهاده شوند به عنوان انسان نه چیز دیگر .

 

۱۱ خرداد ۰۱ ، ۱۵:۱۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۲
نرگس کریمی

هیچ

چون قطرات باران 
در خستگی تنم
رسوخ می‌کنی ،
میمانند ناتمام 
این کلمات لعنتی ،
نه شرحی است بر این حرمان ،
نه توانی است از برای رها کردن ،
تنها ، بهت مانده 
و نیم نفسی .
........
سلاخی شده است جان مردمانی 
که  خو گرفته بودند با خورشید ،
و هیچ نمی‌خواستند 
جز همین دم گرم زندگی 
که جاری می‌شد هر روز به آرامی .
........
جان خسته !
ای جان مقدس !
تاب آور !..
........
خالی دستانم با هیچ پر میشود .

 

۱۰ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به یاد م .ا.به آذین

«محمود اعتمادزاده(به‌آذین)»، بیست و سوم دیِ ۱۲۹۳ در کوی خُمِران چهل‌تنِ شهر رشت به دنیا آمد و پس از عمری گام نهادن در پهنه‌ی فرهنگ و ادب و سیاست این سرزمین، به تاریخ ۱۰ خرداد ۱۳۸۵ چشمانش را به روی هستی بست تا در میراث ادبی و هنری ماندگارش جاودانه شود. قلب دردمند خالق آثاری چون؛ پراکنده(۱۳۲۳)، بسوی مردم(۱۳۲۷)، خانواده‌ی امین زادگان(رُمان ناتمام)، دختر رعیت(۱۳۳۰)، نقش پرند(۱۳۳۴)، مُهره‌ی مار(۱۳۴۴)، قالی ایران(۱۳۴۴)، گفتار در آزادی(۱۳۴۷)، شهر خدا(۱۳۴۹)، مهمان این آقایان(۱۳۵۰، چاپ ۱۹۷۵، کُلن، آلمان)، از آن سوی دیوار(۱۳۵۱)، کاوه(نمایشنامه، ۱۳۵۵)، بار دیگر و این بار…(۱۳۷۰، انتشار: ۱۳۸۸)، از هر دری…(۱۳۷۱ و ۱۳۷۲)، مانگدیم و خورشیدچهر، بر دریاکنار مثنوی و دید و دریافت(۱۳۷۷) و نامه‌هائی به پسر(۱۳۸۲)، نیز مترجم چیره‌دست مجموعه‌ای از شاهکارهای ادبی جهان نظیر ۴ اثر «انوره دو بالزاک» با عنوان‌های «بابا گوریو»، «زنبق درّه»، «چرم ساغری» و «دخترعمو بت»، ۳ اثر مهم «رومن رولان» با عناوین «ژان کریستف»، «جان شیفته» و «سفر درونی»، و آثار ماندگاری از «میخائیل شولوخوف» هم‌چون «زمین نوآباد» و «دُنِ آرام» در کنار آثاری از «شکسپیر»، «برتولت برشت»، گوته و … در چنان روزی دست از تپیدن کشید. 

 

۱۰ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

صلیب بر دوش

و تو زندگانی من بودی 

و نمی‌دانستی ،

تو را گناهی نبود بر شانه هایت ،

که من برگزیده بودم ، چنین سنگین باری بر شانه هایم ،

در راه ، چون مسیح ، صلیب بر دوش ،

بار گناهان و اندوه ما را ، من 

می‌کشیدم بر دوش ،

آنکه بیشتر گرامی می‌داشت 

من بودم 

تو را ،

چرا که تو زندگانی من بودی 

وتاج خار بر سر من نهاده بودند ،

تا رهایی تو را 

نظاره کنم و مرگ خویش را ‌.

 

 

 

۰۹ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

بارش مهربان صدایت

دارد تند تند تایپ میکند ، چراغ روی صفحه سبز است که نشان میدهد که آن دیگری حضور دارد ، دارد برایش می‌نویسد که حتی روزهای بدون او هم خاطره است برایش ، خاطره همه حس‌هایی که دلش میخواست با هم داشتند و نداشتند ، خاطره تمام آوازهایی که می‌توانست برایش بخواند و نخواند ، تمام فیلم های که می‌توانستند با هم ببینند و ندیدند و تمام کتابهایی که می‌توانستند با هم بخوانند و نخواندند ، می نویسد که دارد از دلتنگی به جنون می‌رسد و بس ، ....

قبل فرستادن ، همه را انتخاب میکند و کلید حذف را میزند ، و در سکوت شبانگاه ، تنها زل میزند به صفحه گوشی تا چراغ سبز ، خاموش شود .

صدای موسیقی در اتاق پخش می‌شود و اشک‌های شبانه ، بر گونه هایش می چکند ،

 "کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ...

که تشنه مانده دلم ، در هوای زمزمه هایت ..."

 

  بیرون باد گرمی میوزد و خاک بر سر و روی دشت میریزد ، صدای سگی از دور دست می آید ، شب ، خفه و گرفته ، دست میکشد بر گلوی اش ، گاه فراموشی رسیده است .

 

۰۸ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی