شبانه ای در بهمن ۱۲

چای عصرگاه ، چای سیب و به با دارچین و گل محمدی و گیاهان خشک شده دیگری از سرزمین مادری ، آرام آرام دم میکشد .چای عصرگاه در قشنگترین قوری خانه که سفال میبد یزد است و در فنجان سفالی باید نوشیده شود .

تنهایی ، مینشیند روبرویم ، برایش یک فنجان میگذارم و نگاهش میکنم.

به هم خو گرفته ایم ، همدم تمام روزهایی که می‌گذرند ، چه چای ها و قهوه هایی که در کنار هم نوشیده ایم و چه پرچانگی هایی که در موقع آشپزی برای هم گفته ایم.

شب‌هایی که بچه ها بیمارند ، با هم نشسته آیم بالای سرشان و درجه تب سنج در دست خواب مان برده است .

وسط شلوغی و آشفتگی خانه و هیاهوی بچه ها ، با هم موسیقی گوش داده‌ایم ، گاهی اشک ریخته ایم و گاهی لبخند زده ایم.

پیاده روی های طولانی را با هم با لذت تمام کرده ایم . به برگهای آویزان بیدی دست ساییده ایم ، نارنجی روی درخت را بوییده ایم و در زیبایی غروبی با هم محو شده ایم.

آهسته آهسته با هم چای مینوشیم .چای خوردن با دوست ، تند تند نمیشود ، همه چیز باید در نهایت آهستگی باشد ، باید نگاهش کنید ، باید که لبخندش را به خاطر بسپارید ، حرکات چهر ه اش را به یاد بسپارید و در این هم سرایی شاعرانه در لذت غرق شوید.

ای شریک من !

ای جاودانه ها برای تو سروده شده !

از نوشیدن چای ات با من ، سپاسگزارم. ‌

 

۲۳ بهمن ۰۰ ، ۲۲:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در بهمن ۱۱

اینبار که ببینمت 
بر میدارم عینکم را 
وانمود میکنم که نمی‌شناسمت 
می‌نشینم در ایستگاه اتوبوسی به انتظار 
و دور شدنت را مزه مزه میکنم 
اگر باران هم ببارد آن روز 
دیگر حتی برای خیس بودن گونه هایم 
بهانه ای نمیخواهم .
میبینی 
ما چقدر شبیه هم شده ایم .

 

۲۱ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

کلیدر و خیال

باز خوانی کلیدر را توانستم شروع کنم .
اما افسوس که کلیدر را نمیشود میان شلوغی بازی بچه ها در پارک ، یا میان آشفتگی خانه در شبانگاه خواند .
باید که خواندنش را مانند یک مراسم آیینی مقدس که به جا آوردنش آداب خاص خود را دارد ، به جا آورد .
باید که نشست میان سکوت خانه ، زیر آفتاب رنگ پریده ولو شده داخل اتاق ، کلمات معطر را بلعید با لذت و آهسته آهسته پیش رفت ، با هر سطر آن ، در آن خاک حادثه خیز ، در آن هیجان خفته در زیر آرامش یک ایل ، زندگی مقدس یک سرزمین را از نو زیست .
عاشق شد ، سواره شد ، به خاک افتاد ، زیر آفتاب سوزان تشنه در جستجوی واحه ای ، راه را گم کرد و سرانجام در آغوش درختی در واحه ای ، اندک خنکایی یافت .
نمیدانم آن دخترک هفده ساله که کتاب را در جوانی ناپخته خویش می‌بلعید آیا تمام این حس ها را داشت ؟
آن دخترک ترسان از نگاه سرزنش بار دیگران که متهم اش می‌کردند به دیوانگی و زیاد خواندن ، که در گوشه ای می‌خزید تا در انجماد خانه ، به درون کلمات فرو رود ، با کلمات نفس بکشد و با کلمات به بلوغ نداشته اش برسد !
این احساس را دریافته بود ؟
اکنون که به معصومیت آن دختر نگاه میکنم ، نمیدانم که آیا باید برای از دست رفتنش در این دنیای سخت و ستمگر گریست یا به این زن اکنون ، که دیگر نیازی به هیچ معصومیت ای ندارد برای زیستن ، در همین دنیای سخت زمانه خویش ،بالید .
بگذریم .
به ادامه خواندن بگذرانیم .

۲۰ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در بهمن ۱۰

دوست داشتنت ، آرام آرام و آهسته آهسته 

چون نوشیدن چای عصرگاهی ، در خلوت و تنهایی ،

لذت مزه مزه کردن اولین میوه نوبرانه پاییز را 

میماند .

چه لحظه های کشداری 

که معلق میمانند 

میان رویا و توهم 

تا شاید 

زیر دندان واقعیت 

جویده نشوند .

 

 

۲۰ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

پاستیل های بنفش

پاستیل های بنفش ، نام کتابی است برای نوجوانان که برای سایرا ، گرفته ام . 

اما هیچ چیز لذت بخش تر از خواندن کتاب ، در زیر نور آفتاب گرم صبحگاه بهمن ، در حال نظاره دو دختر بچه شیطان که در پارک خالی ، مشغول بازی بودند ، نمی‌توانست روز را زیباتر کند .

نویسنده کتاب خانم کاترین اپلگیت است که برای این کتاب چند جایزه هم برده است .

جکسون پسر بچه باهوشی است که با خواهرکوچکترش ، رابین ، پدر و مادر و سگشان زندگی میکند.

پدر او بر اثر بیماری ام اس، کارش را از دست میدهد و روزهای سخت آغاز میشود . مادر در چند جا کار میگیرد و پدر نیز به کارهای ساده تری مشغول میشود اما زندگی سخت تر از چیزی هست که تصورش میرود .

اینجا است که دوران بی‌خانمانی برای مدتی آغاز میشود و جکسون یک دوست خیالی برای خودش پیدا میکند یک گربه بزرگ و سخنگو به نام کرنشا.

حس همدردی عمیقی که در بیان احساسات جکسون در روزهایی که در ماشین زندگی میکردند ، در تمام کتاب مشهود است .

جکسون سعی می‌کند که مانند پدر و مادرش نیمه پر لیوان را نگاه کند اما انگار شانه های یک بچه ، گاه برای تحمل بعضی سختی ها ، بیش ازحد ضعیف است .

زمانی که جکسون دیگر تحمل اش تمام میشود و پدر و مادرش را برای این سختی‌ها مخاطب قرار میدهد اشک در چشمان من نیز جمع شد.

برای تمام آدمها ، روزهایی هست که دلشان نمی‌خواهند به آن روزها برگردند ، روزهای گرسنگی ، کفشهای پاره ، سرما ، آب گرم نداشته ، لباسهای نازک که تاب سرما ندارند ، حسرت کیفهای پشت ویترین ، حسرت تمام کودکی های نداشته ....

دلم میخواست می‌توانستم جکسون را بغل کنم و یک دل سیر برایش اشک بریزم .

جکسون ، کرنشا را داشت تا کمک اش کند تا هر زمان که لازم است تا این مسیر سخت را تاب بیاورد و چقدر خوب هست که آدمها مغز خلاقی داشته باشند تا حتی با یک دوست خیالی ، دوام بیاورند .

 

۱۸ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

زنی که نامی ندارد

زنی میمیرد 
در سرزمینی دور 
همسرش او را در دادگاه خیابان ، 
سر میبرد .
هزاران زن 
در دادگاه زندگی 
خفه میشوند 
هر روز ،
و مادران 
داغدار 
بر مزارشان 
گل می‌کارند .

 

۱۷ بهمن ۰۰ ، ۲۲:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

صبحگاهی در بهمن ۹

ای جان رنگ پریده 

در همنشینی من با فنجان قهوه عصرگاه 

لبخندی بزن 

اندک مایه .

آشتی کن 

در آغوشم بگیر 

جان مقدس !

چه بیراهه ها رفتم من !

 

۱۶ بهمن ۰۰ ، ۰۹:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در بهمن ۸

آفتاب رنگ پریده عصر گاه
در اتاق جاری میشود 
تو گم شده ای میان دود سیگارت 
ذره ذره .
خورشید میافتد درون چشمهایت 
من هنوز زنده ام آیا ؟
من که گم میشوم 
در این ثانیه های پی در پی 
در این دود 
در این معلق نا تمام ؟
پنجره بسته شده 
آفتاب زندانی نیست 
درون دستهای تو 
آفتاب را حبس نتوان کرد 
هیچ گونه 
هیچ جا
مثل همین تو 
در این زندان اتاق محو شده در دود .

 

۱۲ بهمن ۰۰ ، ۲۲:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در بهمن ۷

توی ذهنم چند تا غنچه یخ زده هست 

زیر باران آفتاب رنگ پریده آذر 

یک نفر ، یک روز نوازشان کرد 

بی خبر ، مثل یک اتفاق ، مثل یک سادگی بی تکرار.

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

مجنون آن داستان قدیمی ، منم 

در این هزاره نو 

نه بیابانی است برای پرسه زدن 

نه سرگردانی است برای غرق شدن 

تنها منم 

و این روزهای تکراری 

مجنون داستان های قدیمی !

آرام گیر دیگر 

باز خویش بر شانه های من بنه 

آسوده بخواب .

 

 

۰۸ بهمن ۰۰ ، ۱۸:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

صبحگاهی در بهمن ۶

این ذرات معلق سپیده دم 

در پشت پنجره را 

میبینی ؟

برمیدارمشان 

انبوه ، انبوه 

در بقچه های گلدار خاطره 

با ریسمانی از ساقه سبز گیاه 

بسته شده ، 

کنارم میگذارم 

در ته کوچه خاکی این دوست داشتن های مکرر 

می‌نشینم به انتظار 

چون تمام زنان عاشق تاریخ، 

که ماندند  چشم انتظار تو  ،

در هر خم زندگی .

لبخند هایم که تمام می‌شود 

اشک‌هایم 

که جاری میشود 

دیگر انتظار خودش میداند و خودش 

بهت زده ، خالی 

دیگر می‌نشینم 

باز به انتظار 

که پای رفتن ندارم 

و نه نای رفتن .

 

 

۰۸ بهمن ۰۰ ، ۰۶:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی