شبانه ای در بهمن ۵

کنار تو بودم

 تمام عمر 

تو نمی دانستی .

تو را زندگی کردم 

من 

تمام عمر .

تو را من لبخند میزدم 

هر دم

به هر سو و به هر کوی

تو را من آفریدم 

در شعر ، در هر واژه 

به هر سوی .

تو را من کاشته ام 

در حیاط خانه ام ، 

تو را من زیسته ام ،

در باغچه جانم ،

در نوک انگشتانم ،

در بارش سبکبال آفتاب آذر ماه ،

تو نمی‌دانی هیچ .

و مرا غصه این ، نیست کرد .

 

 

۰۶ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در بهمن ۴

شادی !
ای از دست رفته در این سالهای سیاه ،
چگونه بجویمت 
در این دم آخرین !
ای خوش نگار ترین کتیبه دنیا !
الفبای وجودت 
از کدام ذرات تابناک 
می‌گدازد 
که اینگونه 
با نبودنت
آوارگانی ، سرگردان ایم 
جان بر دوش نهاده 
در پی یافتنت 
در فراقت 
هیچ میشویم .
شادی !
ای امید آخرین 
چه تهی شده ایم 
از تو .

 

۰۵ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در بهمن ۳

دوست داشتن تو 

باران سرخوش یک عصر تابستان است 

که زمین مست میشود 

ناگاه 

از این پیشکش مهربان آسمان .

دوست داشتن تو 

مزه گیلاس درخت کودکی هاست 

که کودکان محله را 

هدیه میکرد به طعم مهربانی خویش .

دوست داشتن تو 

کوچه های گیج پوشیده در یاس 

را میماند 

یاسهای سفید 

یاسهای بی ادعا 

یاسهای همیشگی جهان من!

که برای تو معطر میشوند 

بی چشم داشتی !.

 

 

 

۰۳ بهمن ۰۰ ، ۲۳:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در بهمن ۲

بهشت زیر پایم از آن تو باد 
اگر که بار روی شانه ام را برداری .
اگر این نیروی نامتناهی دوست داشتن را ، این شب زنده داری های مکرر ، این آشفتگی ازلی را برای چند دمی از آن خود کنی .
بهشت من پیشکش تو ، اگر لحظه ای ، غم‌های مرا تسکین دهی .
اگر باز این امانت را به دوش توانی کشید 
بهشت زیر پای من از ارزانی تو باد .
لحظه ای ، خواب شبانه ای ، بی دغدغه ، به من بده .

 

۰۳ بهمن ۰۰ ، ۲۳:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

صبحگاهی در بهمن ماه

دوستت دارم 

آنگونه که پرندگان ، صبحگاه 

می نشینند آرام بر بازوان درختان چنار بالا بلندی

و نوازش میکنند

آسمان را

به آواز زندگی .

دوستت دارم 

آنگونه 

که چشمه ها آرام آرام 

می‌دزدند راه از سنگریزه ها 

و دست برمی‌گیرند تا خاک را 

نوازش کنند به خنکای خویش .

دوست دارم های تو 

لغزیده در پارچه ابریشمی شب 

پوشیده در ردای خورشید رنگ پریده بهمن 

قطره قطره چکیده در بازوان صبح 

آری 

اینگونه 

سرود ستایش زندگی 

جاری میشود 

با دوست دارم هایت.

 

۰۲ بهمن ۰۰ ، ۰۹:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

اولین شبانه بهمن ماه

دلم تو را میخواهد 
و هجوم بی امان شادی را 
که روز را 

زیباتر سازد  
و من را 
بازگرداند به دنیای زندگان .
که بعد از تو ،
هر چه جاری شد 
فرو رفته در 
در قعر اعماق اندوه است و دیگر هیچ .
دلم تو را میخواهد 
در هر دم از این روزگار طولانی 
لبخندی بزنی 
و فنجانی چای بنوشی با من 
با تکرار بی امان نامم .

 

۰۱ بهمن ۰۰ ، ۲۲:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

دلتنگی

ای هجوم دلتنگی 

خسته ام از تو 

چرا ترکم نمیکنی 

به آسانی از من بگذر 

به آسانی گذر این نسیم که می‌پیچد میان این پرده حریر 

و گم میشود در پشت پنجره 

تو هم بگذر از من 

در خفگی تمام روز 

با تو 

ای دلتنگی مخوف !

ترکم کن 

میان ترکهای روی دیوار 

پنهان شو 

و لبخند مسخره مردان بی تفاوت زنده امروز را 

با خود بگذار به یادگار 

 

۳۰ دی ۰۰ ، ۲۳:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

آخرین شبانه دی ماه

کجای این بی نهایت بی تفاوتی مطلقی ؟
کجای این سرزمین خاک گرفته بی رنگ 
کجای این مرزهای تنیده در غبار 
تو کجایی ؟
کجایی که صدایم 
نمیرسد هیچ 
کجایی که 
نمی‌خوانی کلامی 
که نمی‌دانی نه دلتنگی را 
که نه می‌شناسی مرزهای همراهی را 
تو خود غبار گرفته ای 
تو خود گم شده ای 
تو خود خاک بدل شده ای 
چون همه من و ما و دیگری .

 

۳۰ دی ۰۰ ، ۲۱:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

افسانه آرش

آرش !

آن دم که جان خویش می نهادی بر این سرزمین 

جز مهر این خاک ،

بگو 

آیا به مهر آن دیگری 

می‌تپید قلب تو ؟

آیا که جان نهاده بر دست ،

بر یاد یار بوسه می‌زدی 

در آن واپسین دم رهایی تیر از کمان ؟

آرش !

ای پهلوان نامدار این خاک غریب !

در دل 

بگو 

مهر کدام بانوی شرقی 

دستان پر توان تو را 

اینگونه 

لبریز می‌ساخت 

از هر چه در این جهان جاری است 

پر شکوهتر .

آرش !

ای افسانه حقیقی این خاک ! 

اشکی که روان میشد از پی ات 

در آخرین نوازش نسیم سحرگاه 

با آخرین کمانه آن تیر سرنوشت 

در عشق تو 

بر زمین می‌ریخت 

بر جای جای خاک 

این خاک سرخ رنگ گلگون یاد تو .

 

۲۷ دی ۰۰ ، ۲۲:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

ویران کننده

همیشه دلم میخواست بروم زیر باران و حسابی راه بروم و موسیقی گوش بدهم و احساس رهایی داشته باشم ، اما آن وقت شب که باران شدید تر شد و ناگهان همه خیابانهای شهرک ، خالی شدند و باد و باران شدت گرفت ، آسمان تمام خشم خویش را بر من خالی کرد ، دیگر لذتی در کار نبود ، حتی چتر عاریه گرفته از سلین هم دیگر کاربردی نداشت برایم ، آن چتر زیبای سبز در دست پر قدرت باد مچاله میشد و من خیس و لرزان ، با سرعت گام بر می داشتم تا در آن خیابان طولانی که دو طرفش تنها بیابان بود را طی کنم و به خانه برسم ، دیگر باران را دوست نداشتم ، تمام وجودم خیس آب شده بود ، سردم بود ، خشمگین بودم که چرا در این باران سیل آسا ، بیرون خانه مانده ام ، آنوقت بود که فهمیدم درست همان چیزی که همیشه برایمان شاعرانه و زیباست ، تنها زمانی جذابیت خودش را برایمان حفظ میکند که به ما آسیب نزند ، هر موقعیتی وقتی فراتر از حد تحمل ما است ، دیگر برایمان دوست داشتنی نیست .

باران وقتی سیل میشود برایمان ، دیگر زیبا نیست ، ویران کننده است .

ویران کننده های زندگیمان را بشناسیم .

آدمهای ویران کننده را 

حرفهای ویران کننده را .

با تمام توان دور شویم از این ویرانی .

 

۲۶ دی ۰۰ ، ۲۲:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی