حوای عاشق
میدید شبها خواب بهشت را.
دلتنگ و بیقرار .
زمین زندان ابدی بود
با تمام زیبایی های فریبنده اش.
دلتنگی کشنده ای ست
که تکهای از قلبت را جاگذاشته باشی
در بهشتی که از آن تو نیست دیگر.
حوای عاشق
میدید شبها خواب بهشت را.
دلتنگ و بیقرار .
زمین زندان ابدی بود
با تمام زیبایی های فریبنده اش.
دلتنگی کشنده ای ست
که تکهای از قلبت را جاگذاشته باشی
در بهشتی که از آن تو نیست دیگر.
من فکر میکنم که جنون دارم
اینگونه که هر شب به هوای تازه میاندیشم
و به غوغای گنجشکها در پشت پنجره ای
که ترکش کردم .
اینگونه که دوست میدارمت
اینگونه که خواب میبینم که ماهی سیاهی هستم غلتیده در شنهای ساحل .
اینگونه که در جهان وارونه ام ، خورشید هر صبح غروب میکند و هر شب طلوع .
من فکر میکنم که جنون دارم
اینگونه که تو را دوست میدارم .
هر شب دلم برایت تنگ میشود
چون آوازهای مانده به یادگار
در سینه ام نهفته غمی ،بی سرانجام .
هر شب دلم برایت تنگ میشود
ای ماهی طلایی دریای زندگی
بر بازوان مرده این موج هم جاری شو!
برگرد به آشیانه مواج زندگی .
هر شب دلم ترنم هزار باران است
هر شب که نام تو بر من چیره میشود
صد بار زمزمه میکنم شعرت را
شاید که تسلی ات، حاصل شود .
هر شب .....
یک آن دیگر هست در درون مان، یک آن دیگر که نمیترسد، جسور است ، شیطان و بازیگوش .
یک آدم دیگر که جایی در درونمان زندانی است ،مارا میپاید ، تمام لحظات زندگی ما را نظاره میکند ، در انتظار یک لحظه رهایی در راهروهای قلبمان لی لی میکند و آواز میخواند ، یک آدم که گاهی گستاخ تر از
ماست ، گاهی شادتر از ما و گاهی عاشق تر از ما.
لحظه رهایی را چشم انتظار است آن دیگری تا از زندان تن ما بیرون آید ، تا زندگیمان را شادتر کند ، مرزهای روشنایی را باز کند . عصیان کند ،سنتها را بشکند .
در را بگشا ، طغیان کن ، رهایش کن .
بشکن سکوت لعنتی ات را
این فکرهای درهم خود را
امشب میان بغض ها یم کم آوردم
من را رها کن زین تباهی ها ،
کم آوردم .
من را که خرد و خسته و وامانده گشتم
دیگر توان رفتن و ماندن ندارم ،
دیگر توان زیستن نیز رفته از من ،
دیگر تمام داستان را پایان دادم .
یک سنگ مرمر ، نیستم ، نه،
یک قوطی خالی،
یک عصر دلکش نیستم ، نه
یک ظهر تابستانی ام من ،
داغ و شرجی .
دیگر تمام کن این سکوت لعنتی ات را
امشب میان بغض هایم کم آوردم .
اول مهرماه
پاییز خیال انگیز
زاده شرجی تابستان !
دوست میدارمت
آنچنان که نمیدانی ،
جای دستهای تو را می جویم بر خاک افتاده بر خاطره ها
تا بیابم گرمی یک روز را ،
یک موج ، یک ساحل ، یک خورشید را.
اولین روز پاییزم
با تو تابستان میشود
دوباره .
تو شاعر پاییزی
و من
یک دختر اردیبهشت!
********.
پنجره ها همیشه باز نمیشوند بر آسمان آبی
پنجره ها گاه گرفتارند در بهت سیمانی قاب دیوارهای روبرو ،
سرنوشت تلخ یک دریچه
که باز نمیشود بر وسعت جاری و رهای بی نهایت ای دور .
دریچه های با قابهای زنگ زده خیالم
تا کدامین زمان
باز خواهند شد
بر وسعت تو .
در دل خیابانهای عریض
دلم برایت تنگ میشود
بسیار.
سنگ ریزه های غمت
زیر پا سر میخورند
بر صورت زخم خورده خیابانی که
سر میخورد به پایین
غلت زنان ،
زمزمه کنان ،
در دل سیاهی کوره راههای متروک
اندوه را پایانی نیست
از تو گریزی نیست .
"شکستن همزمان بیست استخوان" فیلمی از برادران محمودی ، عاشقانه آرامی است . آدمهایی با خلق و خوی آرام ، با عشق به زندگی ، به دوست داشتن مداوم ، ریتم بدور از کلیشه های عادی دارد .
مرد خانواده که کارگری است از افغانستان ، و با مادر و خواهر و همسرش زندگی میکند، در می یابد که مادرش در حال مرگ است مگر اینکه پیوند کلیه انجام دهد ، تلاش برای یافتن کلیه در مدت زمان کوتاه بیفایده است و مرد در یک دو راهی برای بخشیدن کلیه خویش و زندگی مادر قرار میگیرد .
در فیلم ، بیشتر صحنه ها سخن میگویند ، دیالوگها چندان نیستند ، شاید گاهی ریتم کندی ایجاد میشود ، اما با آرامشی که در درون صحنههاست ، دوباره زندگی در متن فیلم جریان مییابد.
کلیشه های رایج سینمای امروز ، در فیلم جایی ندارد . خانه های آنچنانی , زندگی های آنچنانی، فضاهایی که مخصوص آدمهایی است که با آنها ارتباط چندانی نداریم ، در فیلم جایی ندارند ، همه چیز در اوج سادگی است , همین زندگی ساده که هست ، که در متن خیابانها ،جاری است . همین دغدغه برای نان ، برای زندگی ، برای عشق ، برای خانواده .
دو راهی پیچیده فیلم ، این سوال را برایمان ایجاد میکند : ما چه میکردیم ؟
زندگی خودمان یا مادرمان؟
قضاوت کردن شخصیتهای فیلم ساده نیست ، پیچیده و عجیب است . چرا که همیشه نگاه کردن از بیرون به آن سوی پنجره ها آسان است .
مادر، ایستاده بر درگاه پنجره
چشمان اش کم سو و کم نور ،
قامت خمیده،
اما ، سرشار
از زندگی است .
هوای تازه بر پنجره میکوبد ،
باران مهربانی میبارد
بر قامت خانه ،
خالی نگاه پنجره
پر میشود از هجوم اشک.
*************
پر زد پروانه ای
در تنهایی شبانه زنی که اشک میریخت
در پیاده رو های شلوغ خیابانی.
سکوت شبانه مچاله شد
از پر پروانه ای.
لبخندی آمد بر اشکی .