یک توهم زیبا

ما ممنوع ایم، مثل تمام چیزهای دیگر که ممنوع است ،تو ممنوع ای ، من ممنوعتر، 

زندگی با موهای باز ممنوع ،

سیگار کشیدن در زیر بارش باران ممنوع،

موهای رها در باد ممنوع ،

آسمان ممنوع ،

عشق ممنوع ،

تکرار تو در ذهن ممنوع ،

تسلی ممنوع ،

اندیشیدن ، خواندن ، قد کشیدن ،....همه تابلو ممنوع

دیگر چه باقی‌مانده از ما

جز وهم و خیال . 

 

 

۱۵ مهر ۰۰ ، ۲۲:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

خالی اشک

یک روز اشکهایم تمام شد 

چشمهایم خشک 

قلبم خشک 

صورتم خشک .

 

زندگی زیبا شد ناگاه،

تیره و تار شد عشق 

مهربانی رفت ، دوستی هایم تمام شد ناگاه.

 

حال اکنون ، بی بهانه صبح می آید 

روز را شب میکنم، شب را به‌روز .

نه غمی در من نهاده ، نه نهاده غم درون 

زندگانی خشک ،

خشک ، خشک ،...

 

 

۱۵ مهر ۰۰ ، ۲۲:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

دیدی دلا .....

هر شب که خیابانهای عریض و خالی را طی میکنم، به ماه نگاه میکنم که تمام راه را همراه من است ، به درخت‌های کنار خیابان ، به یاران همیشگی من در پیاده روی های شبانه .

دیگر تنها نیستم ، آسمان ، زمین ، ماه در حقیقت مال من اند ، هر روز که سپاس میگویم همراهی خالصانه شان را .

چه زیباست که در درون تنهایی عمیق ناگهان یک همبستگی دیگر جوانه بزند ، تو نا خودآگاه به ریشه های دیگر گره بخوری و جزیی شوی از آنچه که باید تبدیل شوی ، خاک ، زمین ، طبیعت ، نبض تپنده هستی ، دلم میخواهد اگر تناسخی در کار باشد در دنیای دیگر یک درخت باشم کنار یک خیابان تا هر شب تنهایی زنی را که در قدم‌هایش زنده میشود، را پر کنم ، دلم میخواهد نسیم باشم تا بر صورتش بنوازم ، دستی به مهربانی .

دلم میخواهد در دنیای دیگر خود زمین باشم .

 

۱۴ مهر ۰۰ ، ۲۳:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شعر تکانی

این شعر را بتکان در باد 

تا واژه های سیاه مرا رها کنند 

تا نور بریزد مشت مشت در شعر 

تا هر چه نا امیدی است دور شود .

 

در راه خانه که می آیی

لی لی کنان بیا و ترانه ای بخوان

موهای وز کرده زیر روسری آت را 

در باد رها کن و سر مست بخوان .

 

فنجان قهوه تو ، روی میز مانده 

در انتظار دستان مهربان تو 

این سایش مدام قهوه و فنجان 

ساکت شده همه ، بدون حضور تو .

 

در راه که می آیی ، شعر ها را پیدا کن 

شاید که راه خانه را گم کردند 

یک رشته نور می‌خواهند تا بیابند مرا 

شاید که با حضور تو دوباره برگردند .

 

من در میان تنهایی دیوار ،

من در میان تنهایی این شعر 

من در میان تنهایی این کوچه

پیدا و گم شده ام در شعر .

 

باید که پیدا کنی مرا .

دیگر به حال تمام شدن رسیده ام .

فنجان قهوه تمام شد با پاکت سیگار 

دیگر تمام شدم ، تمام 

 

 

۱۱ مهر ۰۰ ، ۰۹:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

جهان منی

در جهان خاموش یک زن 

نگاه کن که خورشید از کدام قریه طلوع میکند 

و در کدام بیابان غروب .

فنجانهای بی سرانجام قهوه 

پاکت‌های باز نشده سیگار 

و هیاهوی بسیار 

و سکوت از دست رفته ....

تو در کجای دنیای خاموش منی ، 

که هم پاییزی و هم بهار 

هم بارشی و هم خشکسال

هم تهی و هم لبریز .

تو کجا ایستاده ای ؟

 

 

۱۰ مهر ۰۰ ، ۲۲:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

بهار زود هنگام گذشت

شکوفه بهاری را می‌ماندی

که غلت میزد در آغوش درختی

آنچنان ناب 

آنچنان درخشان

که آسمان و خورشید و زمین یگانه میدانستندش

 

 نسیمی وزید 

ابری آمد 

و تیرگی در لحظه ای

درخشش ناب معصوم اش را

در خود نوردید.

 

ابری آمد

برگی لرزید

بادی تو را برد

شکوفه خیال من خشکید .

 

دلتنگی درخت ماند و برگ و سبزه و آسمان 

بهاری رفت 

تو نیز.

۱۰ مهر ۰۰ ، ۱۱:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

گنجشکی در جهان تو

"اگر گنجشکی بودم 

درهیاهوی جهان چشم میگشودم 

با اولین نغمه های خورشید 

در جاودانگی خیال تو 

غلت میزدم

دانه های رویای تو را میبلعیدم و

ترانه ای ابدی را آواز می خواندم.

در هیاهوی دنیای تو

در پشت پنجره ،چشم به راهت میماندم

تا در دستان تو دانه برچینم و 

در غوغای نا پایان زندگی 

آرام گیرم.

اگر گنجشکی بودم ....

 

۰۹ مهر ۰۰ ، ۱۹:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

ققنوس

ققنوس هزار ساله ای را میشناسم

اسیر تنهایی ابدی خویش

ازقله اساطیری اش

رها و سر مست

پر میگشاید 

تا در هیات زنی عاشق در بیاید

هر شب از عشق، در آتش اندوه خویش میسوزد

سحرگاهان ،زاده میشود از نو در خاکستر اش.

ققنوس مست عاشق !

زنی آوازه خوان است که میفروشد دسته دسته گل در سر چها رراهی.

زیباترین آواز اساطیری در گلوی اش

آتشی در دل 

و اندوهی در دست.

۰۹ مهر ۰۰ ، ۱۹:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

اندوهت را در آغوش بگیر

اندوه ،اندوه است دیگر.حالا چه فرقی میکند چه اندوه ی.اندوه از دست دادن فرزند ، ازدست دادن عزیزان،اندوه عشق ،اندوه مادری که بچه اش دنیا نیامده در شکمش میمیرد هم همان قدر بزرگ و تلخ است که آدم فرزند بزرگسال را از دست بدهد.فرزند از لحظه نخستین ،جزیی از روح مادر میشود ،روشنایی مادر است چه به دنیا بیاید چه نیاید.

 

تا اندوه نباشد شادی بی معنا خواهد بود.تا از دست دادن نباشد،ارزش داشتن،در کنار هم بودن و قداست زندگی تبلور نخواهد کرد.تا اندوه عشق نباشد،لمس عمق احساس آدمی ممکن نخواهد بود،تا اشکها جاری نشوند ،زیبایی روح دیده نمیشود،آنگاه که بدانی قسمتی از کل هستی ،که در دامان جهان رها شده ای تا چون ذره معلق نور ،راه را پیدا کنی ،که بالا بروی ،که در دست باد آشفته شوی تا در بطن زمین ،آرامش یابی،تا آن دیگری را از خود بدانی،تا مهربانی را بیاموزی ،تا دیگری را ببخشی ،تا خود خود زمین شوی،بخشنده و زندگی بخش.تنها در اندوه عشق ،عشقهای پاک و معصوم ،است که به واقعیت زیبایی جهان و زندگی دست مییابی.

 

اندوه از دست دادن ات را در آغوش بگیر.اندوه نبود عزیزان را.آن را با تمام وجودت مزه مزه کن ،بگذار زمان سوگواری در تو طی شود ،اما تسلیمش نشو.نگذار صبح ها اندوه چون ماری ،دورت چنبره بزند و تو را به کام بکشد.دست اش را بگیر ،کنار خودت بنشان ،چون کودک کوچکت،صبح را با او آغاز کن.مضحک است به کسی که عزیزی از دست داده است گفتن که اندوه و غم را فراموش کن.مگر میشود به آن حفره خالی قلبت که از فقدان می آید ،از مرگ و نیستی،خیره نشوی،و اشک نریزی.مگرآن نفسی که از زندگی دزدیده شد ،مقدس نبود .آنقدر مقدس که ارزش یادآوری بسیار دارد.

 

دست اش را بگیر .با خودت همراهش کن.راهش ببر،برایش آواز بخوان،با او آشنا شو،لمسش کن،تا عمق وجودش وارد شو،تمام پیچ و خم اش را طی کن، تمام تمام ذره هایش را نفس بکش.

 

اما غرق نشو،ذرات نور سحرگاه را در قلبت ذخیره کن تا در عمق پیچ های تو درتو راه را برایت روشن کنند.هر روز با خودت سفر سخت و تلخ اندوه را طی کن تا ذرات سحرگاه بیشتری برای روشنایی نیاز داشته باشی،هر آنچه از عشق نیاز داری در خود ذخیره کن ،از صدای خنده بچه ها،از دوست دارمهایشان ،از لبخند مهربان مادر ،از خاطرات ناب مهربانی،از عطر خوش شب بوها،از عطر کاجها،از صدای سخن عشق ندیدم خوشترها.از روزگارانی که مهری به دل مینشیند و....

 

دست اش را بگیر و در زندگی با او قدم بزن.در کنارش راه برو نه در درونش،راز رهایی را بیاب .

 

****************

 

سوگواری بعد از مرگ عزیزی ،کاری جمعی است ،بدترین و تلخ ترین نوع آن سوگواری در تنهایی است،زمانی که بنا به شرایطی باید بار را بر دوش بکشی به تنهایی.

 

دوست عزیزی میگوید :زمانی که عزیزی را بر اثر بیماری کرونا از دست دادیم و مجلس و مراسمی نبود برای سوگواری،من و مادرم به جان خانه افتادیم ،تمام روزهای بعد آن را با تمیز کردن خانه گذراندیم ،یک خانه تکانی مرگبار ،یک واکنش به سوگواری تنهایی.

 

ورزش کردن های سخت و طولانی ،نوعی پاسخ است به سوگواری در تنهایی،زمانی که نمیتوانیم برای آخرین بار در آخرین سفر زندگی عزیزی رهسپار اش کنیم ،ساعتهای طولانی خود را به ورزش و موسیقی بسپاریم تا در درون اندوه غرق نشویم ،زمانی که اشک میریزیم اما به سختی ورزش میکنیم ،اندوه در گوشه اتاق ما را مینگرد ،منتظر میماند تا لحظه ای مارا در خود فرو رفته بیابد و ببلعد،اما ما آنچنان در آن نتهای جادویی غرق میشویم تا تمام لحظه های ناب زندگی را دوباره ببلعیم ،به اندوه فرصت میدهیم تا کنارمان بماند و با ما باشد ،هنوز هم هست ،حضوری مدام و همیشگی دارد دیگر ،اما در کنارمان ،دست اش را میگیریم چون کودکی و با او به زندگی سلام میکنیم .

 

اینک با من همراه شو .

۰۸ مهر ۰۰ ، ۰۰:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

بیم و امید

زمان کودکی های مان به وقت دویدن ،ناگهان میافتادیم و گریه میکردیم ،شماتتمان میکردند که بزرگ شده ای و نباید گریه کنی ،باید شجاع باشی و....

چه اندیشه بیهوده ای که از کودکی که درکی از شجاعت ندارد و تنها سوزش زخمی را بر روی پوست نازک کودکانه اش حس میکند ، بخواهی که احساس واقعی درد را پنهان کند و به حسی بپردازد که برایش نا آشناست ، حسی که تنها در مواجه با سختی‌های در پیش رویش ، قادر خواهد بود بشناسد. تنها باز شدن درهای واقعیت جهان پیرامون هست که درک درستی از این واژه به ما میدهد ، شجاعت .

شجاعت مگر غیر از این است که صبح ها که بیدار می‌شویم با هزار ترس در درونمان ، ترسهایمان را در ابتدای روز کنار در آویزان کنیم و نقاب جدیدی بزنیم تا در چشم آنهایی که به ما به چشم حامی می‌نگرند محکم و سخت به نظر بیایم. تا دلشان قرص شود که تا هستیم نباید نگران چیزی باشند .

شجاعت مگر به غیر از این است که در دنیای سخت و ترسناک زندگی ،هنوز هم ساده و شفاف حرف بزنیم ،هر آنچه که هستیم را نشان دهیم ،نه اینکه به واسطه مصلحت اندیشی ها و اعتبار سنجی و ترس از دست رفتن موقعیت های اجتماعی مان ،وانمود کنیم که ما ،یک مایی دیگریم و یک انسان دیگر .

شجاعت مگر همین نیست که نادیده نگیریم آنچه را که مقدس است ،همین نفسهای زندگی ،همین رنج های که برای التیام دادنشان تنها به کلامی مهربانانه نیاز است ،همان کلمات ساده و جادویی ،دوستت دارمها ،همین سپاسگزاری های بی ادعا ،همین مهربانی بی دریغ ،بی حساب و کتاب .

اصلا خود زندگی کردن با رویا های مان مگر شجاعت نیست ،وقتی هنوز رویایی برای دلخوشی باشد ،وقتیکه همه اندیشه های زیبای ذهن و قلبمان را نابود نکرده باشیم تا خدشه ای در زندگی سعادتمند مان وارد نشود،

و شجاعتی بالاتر از این نیست ،انسان بودن و انسان ماندنمان و انکار نکردن حقیقتی که هست ،حقیقت زندگی .

۰۸ مهر ۰۰ ، ۰۰:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی