صبح، گاه دلتنگی
عصرها ،دلتنگی
شب هنگام، میمیری باز از دلتنگی ،
این آیه های تکرار هر روز است ،
روزهایی که بی ما ، گذشت
من در کجای روزهای تو ایستادم ،
ایکاش برگردی .
ایکاش حرفی ،
یا شعری ،
آوازی ،
جاری شود در یک شب پاییز دلتنگی ،
شاید که برگهای زرد و نارنجی ،
بر سقف این کوچه بیاویزند ،
آذین ببندند راهت را ،
در یک غروب باشکوه نارنجی .
اگر
برگردی .