امید ، نور ، شعله

چراغهای دلت ، خاموش اگر شود ،

برایت شعله شعله ، آتش می افروزم .

پریشانی جانت را بر من سپار ، 

گوش بسپار به صدای شب ، 

به نوای تاریکی ، 

به فراق نور ، 

به خش خش روز ، 

به صدای من ، از اعماق تاریکی ، که تو را میخواند ، 

تا پیشکش ات کند ، مهربانی نوظهور صبح را ، 

آوازی نو ، از جهان زنانه ، از خزش مهر میان سطوح ترد قلبت.

شعله می گیرد فانوسی در راه ، 

نور را دنبال کن ،

امید من !.

۱۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۳۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

رویایی در اردیبهشت

سرگردان ، آواره ، 

زائرانی در راه ، 

قرص نانی طلب کردیم ، 

بر در بسته،  

رانده شدیم .

جرعه ای آب ، خواهانش شدیم ، 

سنگ بر صورتمان ، بوسه زد .

راههایی دشوار ، برگزیدیم ، 

باشد که خلق را دوری ، 

گناهان خویش را ، بر شانه سنگین کردیم ، 

آب گل آلود را ، خوشتر نوشیدیم و تنهایی خویش را نیز هم .

زنانی بی محابا در راه ، ترانه های کوچک عشق می سرودیم 

و با مستی شب‌های مهتاب ، رویاهای عاشقانه خویش را نیز هم .

 

 

۱۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت اردیبهشت ۳

بسان یاس‌های افتاده بر زمین ، 

دل تنگ ساقه ، 

بسان قاصدک رها گشته در آغوش نسیم ، 

دل تنگ گیاه ، 

بسان شکوفه های یخزده در سرمای فروردین ، 

در آروزی آغوش آفتاب ،

دل تنگ ، دل تنگ ، دل تنگ .

بسان کوه در آرزوی هم آغوشی آسمان ، 

"بسان رود با دریا "، 

بسان من با تو ،

دل تنگ ، دل تنگ ، دل تنگ .

 

۱۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۱:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

انتظار در اردیبهشت

مسافر رفته بود ، 

نقش آب پاشیده در بدرقه اش ، 

بر درگاه خانه ، 

اشک چشمانمان بر گونه ها ، تازه ، 

آنکه می‌ماند ، در اندوه انتظار و بدرقه و عشق ...

فرسوده تر از هر روز ، 

آنکه می رود ، چون پرنده ای با شوق پرواز ، 

مستی سرزمینهای تازه را 

می‌کشد بر دوش .

آنکه می ماند در آتش برگشت مسافرش، 

ایستاده در قاب پنجره ، 

تکیه بر درگاه دری ، 

هم آغوش جاده های شبانه رویا ، 

شاید ،

هم اکنون بیجان است و 

نمی‌داند .

انتظار ، ذره ذره تمام میکند جان آدمی را ، 

باور کن .

 

۱۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۲:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در اردیبهشت

در رویای شبانه نیز

دور می‌شوی ، 

بسان برگی که می‌افتد از چناری بلند بالا ، 

می‌خیزد در آغوش رودی ، 

می‌رود به دور های آرزو .

در خوابهایم ، 

شب بوها ، حیاط را 

آغشته کرده اند به بوی عشق ، 

پیچک ها ، چشم انتظار سحر گاه ، 

تو را منتظر ند ، 

سپیده دم !

نسیم سرزمینهای دور !

شبهای جهان ، 

به پایان می آید و دوباره روز می‌شود ،

سیاهی نبودنت ،

چرا تمام نمی شود ؟!

 

 

۱۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۰:۴۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت اردیبهشت ۲

ای عشق 

بانوی آبی 

با خرمن گیسوان سیاه ، 

زندگی را به سخره نگیر ،

با هر وزش نسیم در میان گیسوانت 

زیبایی ات را می‌پاشی بر خشکی دلهای ژنده پوش ،

از زندگی ، مگذر ،که این سالخورده ، بی تو می پوسد به دمی.

بر کوهستانهای بلند که خدایان ، تو را بر آن نهادند 

و بندگانت ، قربانی پیشگاه تو اند، 

جاری کن باران های طلایی مهربانی ات را .

آشتی کن با زندگی ، 

آشتی .

 

 

۱۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۰:۲۹ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

اردیبهشت با کتاب

او مادرخواندهٔ ماست و هنوز جوان است. در شبانه‌روزی "سرود" درس میدهد و از این راه امرار معاش می‌کند. او روزی چند بار دوش می‌گیرد و ما به این کارش می‌خندیم و او نیز می‌خندد. آدم‌های کمی قادرند به دیوانگی خودشان بخندند!

مادرخوانده برایمان تعریف میکرد که طلاق او از همسرش فقط به دلیل یک ناهماهنگی صورت گرفته:

"در طول سه سال زندگی مشترک، شوهرم دروغ نمی‌گفت امّا کم‌کم عدم هماهنگی در صدای شوهرم پیدا شد. سردی و بی‌احساسی به شیوهٔ حرف زدنش سرایت کرده بود.

تصمیم نهایی برای طلاق، دلیلی بسیار جزیی داشت: شوهرم عصبانی شد، چون لباس پوشیدن من، برای رفتن به مهمانی شام، بیش از اندازه طول کشیده بود. همان وقت فهمیدم که همه‌چیز تمام شده است. به خودم گفتم زندگی کوتاه است و هیچ دلیلی ندارد این زمان کوتاه را با کسی بگذرانم که این‌قدر ناهماهنگی در صدایش وجود دارد.

ایراد زیادی نمی‌توانستم از شوهرم بگیرم؛ مگر این صدا، که لطف و محبت از آن گریخته بود و فقط حالت خودمانی بی‌تفاوتی در آن باقی مانده بود. در مجموع، مساله‌ای جزیی بود، امّا عشق در جزییات خلاصه می‌شود و نه در هیچ چیز دیگر.

دختر خانم‌ها! شما جوانید و خوشگل، به‌زودی از جنگل درس و مدرسه بیرون می‌روید و به محوطه روشن زندگی میرسید، در آن فضا میرقصید و اشک می‌ریزید. همه‌چیز را به‌دست می‌آورید و همه‌چیز را از دست میدهید، گاهی درست در یک لحظه. 

در زندگی می‌توان همه‌چیز را هدیه کرد، مگر یک چیز را( که خواهم گفت)؛ چرا که هدیه کردن زیباترین طریقه از دست دادن است. 

آنچه را اکنون به شما می‌گویم، از مادربزرگم یاد گرفته‌ام، فقط چند ساعت قبل از مرگش. مادربزرگم زنی روستایی بود و تنها زن کمونیست دهکده‌شان. در تمام زندگی‌اش، بدبختی پشت بدبختی برایش رسید، یک فرزند معلول و فرزند دیگری که نازی‌ها کشتند، بیماری‌ها و بینوایی‌ها مثل باران بر سرش می‌بارید. من آن وقت‌ها سیزده ساله بودم. 

از او پرسیدم: مادربزرگ! مهم‌ترین چیز در زندگی چیست؟

جوابش را فراموش نکردم: 

دخترم! فقط یک چیز مهم است و آن "شادی" است. شادی! هرگز اجازه نده کسی شادی تو را از تو بگیرد. از آن زمان، من با گفته مادربزرگ زندگی می‌کنم. در حقیقت، شوهرم هرگز علت واقعی طلاق ما را نفهمید، اگرچه علت ساده‌ای بود؛ وقتی ازدواج کردم، شادی در قلبم بود. امّا طلاق گرفتم چون شادی تهدید میکرد از قلبم خواهد رفت!

📕 دیوانه‌وار

✍🏽 #کریستین_بوبن

۰۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۰:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت اردیبهشت ۱

ساقه کوچکی از گل ، شکسته است . آن را داخل لیوان کوچکی میگذارم درون آب ، تا ریشه بگیرد . اغلب ، ساقه ها می خشکند و گاهی نیز ریشه می‌دهند. سایرا مرا مادر امیدوار میخواند ، چرا که من حتی به ساقه های کوچک گیاهان هم دل می‌بندم و امید به ریشه دار شدنشان دارم . 

من اما ، از نا امیدی ها برایشان حرف نمی‌زنم ، چرا که مادرها ، باید تا بچه ها کوچکترند ، منبع شادی و امید و زندگی باشند . نمی‌توانم که پیش رویشان بایستم و بگویم که چه اندازه گاهی نا امید می ایستم در صبح و به روزی می‌نگرم که پیش رو دارم ، که گاه دیگر نه به مهربانی امید هست نه به زندگی و نه حتی عشق ، دیگر گاهی حتی باید از عشق هم دست شست و تنها به خود ، امید داشت . انگار این خاصیت سن و سال آدمی هست که دیگر دست از همه چیز می شویی و به جز خودت ، دیگر دل نمی‌بندی به یاری . 

دیگر باورت میشود که خودت مانده ای و سایه ات بر دیوار زندگی . باید که ادامه راه را در لذت تنهایی و سکوت ، بپیمایی ، همراه یاسها و امیدها و خاطره ها .

 

 

۰۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۵:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

دختران حوا بخش یک

خواهر کز کرده روی پله های زیر زمین و دارد گریه میکند .دو تا بچه کوچکش چسبیده به او ، ترسیده ، کنارش نشسته اند. صدای فریاد پدر از خانه می آید ، مادر از ترس می آید داخل حیاط ، میترسد پدر بیاید و دست بلند کند روی خواهر . ما نیز مثل پرندگان گرفتار در دام ، زیر داربست انگور ، وسط برگها و ساقه های انگور ، قایم شده ایم. قلبمان چون قلب یک پرنده ، به تندی میزند ، می‌توانیم صدای قلب همدیگر را بشنویم ، هیچکس چیزی نمی‌گوید .

پدر دارد سر مادر هوار می‌کشد :

همه داستان تقصیر توست ، اگر همان بار اول که به قهر آمد ، راهی اش می‌کردی دوباره ، الان این اتفاق دوباره نمی‌افتاد. زده که زده ، مگه من تو را کتک نمی زدم ، مگر تو رفتی به قهر . دست بچه ها شو گرفته آمده که چه ، من آدمی نیستم که دختر شوهر بدم و بعد بروم دنبال طلاقش . مگر میشود زن ، جلوی در و همسایه‌ها ، چطوری سر بلند کنیم آخر ، باید برو. همین الان . برود دست مادر شوهرش را ببوسد و عذر خواهی کند ، بچه که مال مادر نیست ، بچه مال خانواده شوهر است ، مادربزرگشان است دست بلند کرده روی نوه اش ، چرا دخالت می‌کند که کتک بخورد .

می‌فرستی برود خانه ، هر چه زودتر بهتر . حالیش کن که اینجا جایی ندارد باید بسازد با شوهر و مادر شوهر . 

مادر اما اینبار جلوی پدر در می آید و میگوید : 

مرد ، مگر بچه بی صاحب است ،کتکش بزنند و بعد ما هم دوباره بفرستیم برود ، پا شو برو دم در خانه شأن ، بگو چرا زدید دخترمان را ، مگر بچه یتیم است ، آخر مرد چرا پدری نمیکنی در حق دخترت .

پدر چیزی نمی‌گوید ، از صبح که خواهر آمده دارد داد می‌کشد و تهدید می‌کند ، گلویش خشک شده ، نرفته مغازه و به قول خودش از کار و زندگی افتاده . ما ، جزیی از کار و زندگی پدر نیستیم و پرداختن به اموری چون زندگی خواهر ، تنها تلف کردن وقتی است که باید برای پول در آوردن صرف میشد .

از بین درخت‌ها نگاه خواهر میکنیم . دیگر گریه نمی‌کند ، اما انگار کوچکتر و در هم شکسته شده ، انگار یک دفعه پیر شده باشد ، چهره اش ناگهان کوچکتر و شکسته تر ، اما خالی از هر حسی هست . دست بچه ها را میگیرد و مادر را صدا میکند . مادر لباسهای خواهر را می آورد ، لباس بچه ها را میپوشاند و او را بغل میکند و با هم دوباره گریه میکنند ، انگار دارد دخترش را برای آخرین بار بدرقه میکند . ببخش دخترم، من که حریف پدرت نمی‌شوم ، خودم باهات می آیم ببینم حرف حسابشان چیه ، نمیشود که فقط به خاطر اینکه جلوی مادر شوهرت در آمدی که بچه ها را کتک نزند ، همسرت تو را به این روز بیندازد. 

خواهر چیزی نمی‌گوید . ما را نگاه میکند که از زیر داربست بیرون آمده ایم. بغلمان میکند و می‌بوسد و با مادر میروند . با پدر خداحافظی نمیکند . حسی در فضای حیاط پخش میشود ، حسی شوم و دلهره آور ، میدانیم که دیگر خواهر. خواهر قبل نمیشود ، انگار خودش را در همان پله های زیر زمین ، رها میکند و تنها جسمش را کشان کشان با خودش می‌برد . 

خواهر همان روز مرد . فقط پدر نمی‌دانست که دارد یک جنازه را دوباره به خانه شوهر میفرستد .  

 

۳۰ فروردين ۰۲ ، ۱۷:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

عاشقانه های بهاری

میان جنگل انبوه 

تو را صدا کردم .

جستجو میکنم 

با ریشه های عمیقم 

در دل خاک ، 

میان تاریکی های همیشه ،

که نور را دلتنگی هست و 

خنکای آسمان را ، طلب .

فانوس من !

شادی من !

جوانه های نورس لذت بر شاخه های جوانم ، 

خاک ، خاک سوخته ، 

طلب میکند تو را ، 

سبزینه گیاهی باش ،

که آخرین رویایش ، 

نوازش خورشید است و بس ،

نه پوسیدگی در دل خاک .

 

۲۶ فروردين ۰۲ ، ۰۹:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی