داستان کوچه ۲

مادر ، از داخل باغچه ، وسط سبزی ها لباسهای افتاده از بالکن های همسایه های مجتمع کناری را جمع می‌کند و می‌گذارد داخل پلاستیک و از روی دیوار پرت می‌کند داخل پارکینگ و می‌گوید :کجایی خانم صادقی ، ایکاش خانه را نفروخته بودی ، ببین چه به روز باغچه من میارند.

باد که شدید می‌وزد ، لباسها را می آورد داخل حیاط ، مادر عصبانی میشود که به قول خودش حیاط به گند کشیده می‌شود . هیچکس دنبال لباسها نمی آید ، انگار برایشان مهم نیست که لباس بچه‌شان یا خودشان چنبره بزند وسط باغچه پر نعنای همسایه ، یا گیر کند به شاخه های درخت گردو و بماند همان بالا و برود روی اعصاب مادر .

خانه مال خانواده صادقی بود . از وقتی یادمان هست آنها همسایه ما بودند . یک مشت بچه قد و نیم قد داشت که همه با ما هم سن و سال بودند و تمام سال بازی های ما در کوچه تمامی نداشت . تابستان ها یا نوروز می‌رفتند مسافرت ، کلید خانه را میداند دست مادر و سفارش می‌کردند که پسرها بروند شب بخوابند خانه شان تا دزد نیاید ، به گلدانهاو باغچه ها آب بدهند و ...خلاصه هوای خانه را داشته باشند.

هر خانواده چه مراسم داشت ، یکی از خانه ها میشد زنانه ، یکی دیگر مردانه. هوای همدیگر را داشتند و مادرها محرم راز هم بودند . تا اینکه آقای صادقی تصمیم گرفت خانه را بفروشد و برود چند طبقه بخرد و پسر داماد کند و دختر عروس و همه کنار هم باشند . داستان دردسرهای مادر از همان زمان شروع شد . بگذریم از قسمت گریه و زاری موقع خداحافظی ، خانه را فروختند و صاحبان جدید خانه را با آن باغچه های بزرگ و اتاقهای بزرگ و پر نور و حیاط خلوت و گلخانه بزرگش ، خراب کردند و چند طبقه زدند و مجتمعی ساختند ، تا مدتها خاک و خل در خانه مادر ، میهمان بود و سرو صدای ساخت و ساز . بعدها هم همسایه های جدید آمدند و مادر که هر روز از دست بچه ها حرص میخورد که از داخل پارکینگ توپ می انداختند داخل حیاط ومزاحم مادر بودند ، لباسهای طبقات بالاتر هم از بالکن می افتاد داخل باغچه و مادر ناراحت میشد .

گاهی دلش هوای خانم صادقی میکرد و تلفنی با او حرف میزد و از قدیم‌ها میگفتند واغلب با اشک و گریه از هم خداحافظی می‌کردند ، اما کم کم ، مادر با مجتمع کناری ، به صلح در آمد و تلفن‌های خانم صادقی هم کمتر شد ‌. انگار هر دو می‌دانستند که روزهای خوبشان دیگر تمام شده است ، نه آنها دیگر آن آدمهای قدیم بودند و نه دیگر خانه ها ، خانه های قدیمیشان.

درخت‌های کوچکی که جلوی در مجتمع کاشته اند دارند بزرگ می‌شوند ، آدمها رفته اند ، آدمهای جدید آمده اند ، زندگی دارد خودش را در قامت یک خانه ، یک درخت ، یک کوچه ، به شکل دیگری نشان میدهد که همیشه هست و خواهد بود.

 

۰۸ شهریور ۰۲ ، ۱۸:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شهریور ۱

حالا درخت شدم، نیگا کن. درخت بی برگ. گوشه کلاس وایسادم تا کی دلت بخواد پرنده بشی بیای بشینی رو شاخه من. گشنمونه، بیا. حالا گشنگی هیچی، دلمون تنگه برات. حالا دلتنگی هیچی، پیر شدم راست راستکی. درخت پیر هیزم آتیش غریبه ها میشه اگه نیای. بیا. گفتی هیچ وقت نمیای، ولی بیا. 

•حمید سلیمی

۰۸ شهریور ۰۲ ، ۱۲:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

داستان کوچه ۱

زمین ، رها شده بود . بچه ها ، تمام تابستان را آنجا فوتبال و والیبال بازی می‌کردند ، پاییز و زمستان که میشد ، خاک با باران و برف به توده عظیمی از گل و لایه تبدیل میشد و به راحتی نمیشد از آن گذشت ، گاه حوضچه بزرگی از آب گل آلود ، زمین را می‌پوشاند و تا گرم شدن هوا باقی می‌ماند.

هوا که بهتر میشد گاه تبدیل میشد به محل برگزاری مسابقات کشتی و مراسم عزاداری و .... گاه دستفروشی وسط زمین بساط بزرگی پهن میکرد و با بلندگو همسایه ها را صدا میزد .

سالها داستان زمین روبروی کوچه قدیمی ، همین بود.شایعات زیادی دربارش بود ، اینکه صاحب واقعی زمین از دنیا رفته و زمین بلاتکلیف مانده یا بین وارثین دعوا شده است .یادم نمی‌آید چندین سال بعد تکلیف زمین مشخص شد ، اما یک روز ماشین‌آلات آمدند و شروع به کندن کردند ، کارگران توپ بازی بچه ها با گل کوچیک و تور والیبال را دور انداختند و شروع به ساخت و ساز کردند.

خانه های زیادی در آن ساختند ، دیگر جای خالی در آن نماند .مدت‌های زیادی سرو صدا و خاک و غبار ، کوچه. ا گرفت تا تمام خانه ها ساخته شدند و آدمهای زیادی آمدند و ساکن شدند ، آدمهایی که هیچکدام چیزی از کوچه ما نمی دانستند ، هیچکدام از اهالی قدیم را نمی‌شناختند ، به شکل عجیبی برایمان بیگانه بودند و مزاحم . سالهای بازی در خاک و خل کوچه تمام شد و زمین به خاموشی رفت . آن بچه ها بزرگ شدند و به آدمهای بزرگسالی تبدیل شدند که در راهروهای آپارتمانهای کوچک ، خاموش و خاموش تر شدند .

 برف و گل و لای ، فوتبال با توپ پلاستیکی دو لایه ، آن بچه های پر شور ، آن همهمه های سرشار از زندگی در ذهن زمین باقی ماند . زمین نمی‌میرد ، زمین زنده است

 

۰۷ شهریور ۰۲ ، ۱۵:۲۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

عاشقانه در مرداد

  تو خبر نداشتی.

  مخفیانه به شهر آمدم،

  تمام نشانه‌های تو را بوسیدم،

  جای پاهایت گل‌های سوخته گذاشتم،

  شمعی کنارِ اتاقت روشن کردم

  و به ابدیت برگشتم.

                تو از این سفرها خبر نداری!

#محمود_درویش

۲۷ مرداد ۰۲ ، ۱۹:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

سلام بر تو مرداد

اسم دختر را که از بلند گوی خوابگاه صدا زدند ، با سرعت خودش را از پله ها ، به پایین رساند و نامه را از دست خانم سرپرست قاپید و به سمت حیاط مرکزی رفت . گرمای مرداد ، خودش را پرت کرده بود روی ساختمان . باد کویر ، خاک بیابان را داخل حیاط می‌ریخت و همه جا ، غبار مرگ میپاشید. حیاط وسط ساختمان بودو تمام بالکن اتاقهای طبقات بالایی به آن باز میشد . آن وقت روز ، کسی از گرما بیرون نمی آمد و دخترک فارغ از همه ، به خواندن مشغول شد . صدای ضربان قلبش که بیشتر و بیشتر میشد ، انگار تمام جهان را فرا می‌گرفت ، گرمایی بیشتر از تمام کویر اطرافش ، تنش را می‌فشرد ، تمام آنچه که میخواند قلبش را تکه تکه میکرد ، آخر چگونه آدمی میتواند با چنین دستخط زیبایی ، با خودکار سبز ، از رفتن ، بنویسد. قلمی که از دوست داشتن می سرود ، اکنون چگونه از یخبندان جدایی نوشته بود . 

دختر ، سست شده ، تکیه داده به صندلی سیمانی وسط حیاط ، نامه را بر قلبش فشرد . چند دقیقه کافیست تا آدمی از اوج ، به زمین سقوط کند . آن اشتیاق و هیجان بی بدیل ، چقدر زمان میخواهد تا ناگهان به مردابی از انتظاری بیهوده تبدیل شود .

پاهایش ، توان راه رفتن نداشت . اشکهایش ، تاب ایستادن.

‌زندگی ناگهان در بازوان باد کویر ، ایستاده بود ، تمام غبار بیابان ، فرو ریخته بود در حیاط ، دخترک زیر بارش خاک ، غرق میشد ، نامه مانده بود کنار نیمکت ، غبار ، خط سبز زیبا را در دستان خود ، به سیاهی میبرد ، بیابان ، زندگی را میبلعید و اکنون جهان پر خاک ، با ولع مرگ ، دختر را به درون سیاهی خویش میبرد تا تنهایی خویش را با روح آشفته و متروک دخترکی عاشق ، جدا مانده از یار ،آراسته کند . 

دیگر ، کویر و باد و دخترک ، در نیستی خویش ، از هم قابل تشخیص نبودند .

 

۲۴ مرداد ۰۲ ، ۲۲:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

اتاق شوک

"سی.پی.آر" بیمارستان جای جالبی‌ست، آدم های بیرون از آن تند تند قدم می‌زنند، گریه می‌کنند، دعا می‌کنند، حالشان بهتر از بیماری که برای زنده ماندن با دستگاه شوک دست و پنجه نرم میکند نیست.

 

آدم‌های بیرون از اتاق از یک چیز می‌ترسند؛ از "نبودن" ! از نزدن ضربان قلب عزیزترین شخص دنیایشان، از جای خالیه یک آدم.

اتاق شوک جای بد و جالبیست، تمام قول‌های عالم پشت دَرش داده میشود، تمام خاطرات مرور میشود، تمام خوبی‌هایش یادآوری میشود !

 

حالا چشمتان را ببندید. بدترین آدم زندگیتان را درون این اتاق تصور کنید. فرض کنید تنها کسی هستید که او دارد، به خوبی هایی که قبلا به شما کرده فکر کنید،به جای خالی‌اش. نبودِ آدم ها را هیچ کینه ای پر نمیکند!

 

لطفاً در زندگیتان یک اتاق سی پی آر، یک اتاق شوک داشته باشید و خوبی های آدم های بدِ دنیایتان را احیا کنید. بعضی روزها امروزمان به فردا نمیرسند. 

 

•به نقل از دکتر محبی( فوق تخصص قلب )

۲۴ مرداد ۰۲ ، ۲۲:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

خانه لهستانی ها

کتاب "خانه لهستانی ها " سبک و سیاقی شبیه رمان معروف "همسایه ها " اثر معروف احمد محمود دارد ، هر چند که احمد محمود با نوشتن این رمان ، بر صدر ادبیات ایران می‌نشیند و کسی را یارای برابری با کتاب او نیست ، اما خانم مرجان شیر محمدی نیز با نوشتن رمانی که در فضای یک خانه بزرگ با اتاقهای بسیار و ساکنین آن اتفاق می‌افتد، داستانی جذاب و دلنشین را بیان میکند . او که برنده دو سال رمان نویسی در بنیاد گلشیری بوده و از دو اثر او فیلم سینمایی نیز تهیه شده است ، داستان زنانی را شرح می‌دهد که در محوریت داستان زندگی خویش با زندگی سخت بیرون ، در مبارزه هستند .

راوی داستان ، سهراب ، پسرکی نوجوان با مادر ، مادربزرگ و خاله اش که اندکی حال و هوای عجیبی دارد ، یکی از مستاجر های این خانه بزرگ است . خانه سالهای پیش توسط یک معمار خارجی ، برای عده ای از مردم لهستان ساخته شده بود . یهودیانی که از اروپا به اردوهای کار اجباری سیبری ، فرستاده شده بودند و سرانجام بعد از پایان جنگ به امید دیدار خانواده ، از راه ایران رهسپار کشورشان می‌شدند ، اما ضعف و بیماری برای عده ای از آنها ، راه رفتن را بسته بود به اجبار در ایران ماندند ، عده ای جان سپردند و عده ای دیگر هم تصمیم به زندگی در ایران گرفتند. مادام یکی از این عده بود که همراه با چند زن دیگر ، مغازه خیاطی باز کردند و ساکن خانه لهستانی ها شدند .مادام که خانواده اش را از دست داده بود ، امیدی به بازگشت نداشت و اینک در سالخوردگی با فال گرفتن ، روزگار می‌گذراند ، صاحب فعلی خانه لهستانی ها ، از مشتریان قدیم او بودکه به اصرار همسرش را راضی کرده تا خانه را از صاحب قبلی آن بخرد و مادام در آنجا برای همیشه بماند .

سهراب با اهالی خانه رابطه خوبی دارد ، بیشتر پسر بچه های آنجا را می‌شناسد و با آنها رابطه دوستی دارد ، نویسنده با نگاه سهراب به همه جای خانه سرک می‌کشد ، حال و هوای مدرسه در آن روزها را شرح می‌دهد و مشکلات اهالی خانه را با زبانی ساده بیان میکند .

پدر سهراب در کودکی او درگذشته است و مادرش با کار کردن در تولیدی لباس زندگی میکند ، او تمام سعی خودش را میکند تا پسرش را درست تربیت کند ، مادربزرگ ، بانو ، از سهراب مراقبت میکند ، خاله سهراب که عاشق مردی لوطی مسلک شده بود و تنها اندک زمانی در کنارش زندگی کرده ، مرگ همسرش را در یک نزاع خیابانی باور نمی‌کند و منتظر اوست ، ساعتها با خودش حرف می‌زند یا گاهی به نقطه ای خیره می‌شود . مادربزرگ خواهری دارد که بچه دار نشده و به او مادر همه ، میگویند . ساکنان دیگر خانه ، مردان و زنان سختکوش و پر تلاشی هستند که برای بقا میجنگند ، آنها در کنار غمهایشان ، برای شادی ها هم فرصت میگذارند ، یلدا و نوروز را جشن میگیرند و دل خوش جمع شدن های دور هم هستند.

خانه لهستانی ها ، تنها یک خانه نیست ، زندگی چند نسل فراموش شده را بازگو میکند . به قول مادام که به سهراب می‌گوید :تا زمانی که بدانی آدمهایی بوده اند که حتی به قدم بعدی خود امید نداشتند و زیر بار شکنجه و تحقیر و ....دوام آورده اند، میتوانی بفهمی که چقدر مشکلات خودت می‌تواند کوچک باشد ، سقفی بالای سرت داری ، خانواده ای برای دوست داشتن و نانی برای خوردن ، امیدهایی که آن آدمها نداشتند ، پس تو خوشبختی .

 

۲۴ مرداد ۰۲ ، ۲۲:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

یادگار شاملو

دوم مرداد، سالروز در گذشت احمد شاملو 

 

زنان ،

خدایانی زیبا و زیرک‌اند !

در بهشتِ هر زَنی‌، جهنمی هست که روحت را به آتش می‌کشد ...

با این حال اگر قرار است عمرت دو روز باشد،

بگذار در دستانِ هوس آلودِ زنی‌ باشد

که زندگی‌ را همان طور که هست عرضه می‌کند

عشق و ناکامی با هم ،

این یعنی‌ تمامِ زندگی ...

 

🔺احمد شاملو متخلص به الف.بامداد و الف.صبح، شاعر، فیلم نامه نویس،روزنامه نگار،پژوهشگر، مترجم،فرهنگ نویس و از دبیران کانون نویسندگان ایران بود

🔺از جمله آثار شاملو میتوان به " کتاب کوچه" و مجموعه شعرهای " هوای تازه" و" ابراهیم در آتش" اشاره کرد.

۰۲ مرداد ۰۲ ، ۲۲:۰۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

آه از تو

آه از آن ساحل دور ، 

آه از آن طوفانهای عظیم ، 

آی از آن قایق فرسوده ، 

افسوس از آن آسمان پر خشم ، 

در میانه راه ماندیم ، در طلب نوری در ساحلی ، 

تن خسته ، فرسوده ، 

دل ، پر آشوب ، 

جان ، پر تمنا .

گر توان ما نبود ؟ چرا دل سپردن به دریا ، 

گر هراس طوفان بود ، چرا دل سپردن به سفر .

که چنین آشوبی ، قرار ندارد 

جز به رفتنی بی پایان ،

در اعماق تاریک اقیانوسی بی نام .

 

۳۱ تیر ۰۲ ، ۱۳:۱۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

عاشقانه در تیر ماه

در قحطی مهربانی ، 

دلم ، شادمان است از لبخندت.

کلمات ، می‌لغزند بی امان ، بر دامن اشک ، 

اشک ، نه تنها برای اندوه ، از شادمانی بی حد نیز هم .

صدای تو در اعماق ، 

در بطن ریشه های زمین ، 

می تپد ، تا بر بستر خاک ، بروید با اولین باران شادی .

با تو هم پیمانم ، 

در این فصل بی باران ، 

تو باران من باش.

 

 

۲۶ تیر ۰۲ ، ۲۳:۵۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی