شعرهای تکراری

تمام این شعرهای تکراری ، 

برای این است که قلب تو بلرزد و 

نلرزید . 

تمام این نجوای نت ها ، تمام آهنگ واژه ها، 

برای این است که ....

و تو هیچ .

 مبارزترین جنگنده تاریخ 

نام می‌نهم خویش را ، 

که می‌جنگم برای هیچ .

که زندگی من در این جنگ نابرابر ، معنا می یابد .

تا بدانم که هنوز ، زنده ام ، 

جهان من ، جهان آبی درخشان نیست .

جهان من ، 

تالاب های به ِگل نشسته ، کویرهای خاموش ، جنگلهای سوخته .

و تنها جنگنده جهان ، که هنوز امید دارد

   به تو .

 

۱۲ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

عاشقانه در خرداد ۲

رهایت نکردم ، 

رهایت نکرده بودم ، .هیچگاه ، 

دمی که بدرودم گفتی ، 

چون جوانه ای ، که امیدی به روییدنش نیست ، 

کاشتمت در قلبم ، 

سرپناه دادمش با روح ، 

نوازشش با اشک ، 

آفتابش ، گرمای قلبم.

امید دادمش به شکفتن ، به ریشه دار شدنش. 

رهایت نکردم. ساقه شکسته !

که جان من بودی و امید من .

اکنون آرام گرفته ام ، 

در پناه تو ، 

گلستان وجودم ،

از آن توست .

 

۱۱ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

دختران حوا ،بخش دوم

اوایل مادر به اصرار ما می‌رفت . زن جوانی که هر روز می‌آمد دم در خانه ،مربی نهضت سواد آموزی بود ، بر حرفش پافشاری میکرد و هر جور شده میخواست مادر را راضی کند تا بیاید سرکلاس ‌. میخواست آمار کلاسش بالا برود و یا شاید هم شیفته این بود که ببیند آدمهایی به سن و سال مادر چگونه می‌توانند آموزش ببینند. 

دفعات اول ، مادر زیر بار نرفته بود . دعوتش کرد به داخل خانه ، دختر اما نیامد ، داخل حیاط ماند ، زیر داربست انگور نشست و برای مادر حرف زد . در مسجد روبروی خانه ، کلاس تشکیل داده بود ، به ازای هر بزرگسالی که در کلاس شرکت میکرد به او حقوق داده میشد ، از مادر میخواست فقط بیاید و بنشیند سر کلاس ، اگر خوشش آمد یاد بگیرد و اگر دید نمی‌تواند، دیگر نیاید. مادر می‌گفت که دیگر از او گذشته است و حال و حوصله اش را ندارد . دختر اما هر روز می آمد و بر آمدن مادر پافشاری میکرد . ما نیز مادر را تشویق میکردیم تا برود تا شاید روحیه اش تغییر کند . بدون اینکه به پدر حرفی بزنیم ، یک روز مادر را راهی کردیم . می‌دانستیم که پدر همیشه ساز مخالف میزد و مادر را از رفتن منصرف میکرد ، پدر با هر تغییری مخالفت میکرد و مادر همیشه تسلیم خواست پدر میشد . اینبار اما انگار ، دلش میخواست یکبار هم شده ، تجربه جدیدی کسب کند ، بدون رضایت پدر.

......

در روستای کودکی های مادر ، تنها یک مکتب خانه برای پسران بوده ، دختران نیازی به یادگیری نداشتند. مادر از کودکی قالی بافی یاد می‌گیرد و مهارت زیادی دارد ، اعداد را تا اندازه ای میشناسد و حساب و کتاب را تا جایی یاد گرفته است ،الفبا را اما اصلا نمی‌شناسد . 

مادر که از اولین جلسه کلاس برمیگردد، چشمان بی فروغش ، روشن تر شده است ، لبخندی روی چهره شکسته اش نشسته است، همان چهره پر درد بعد از دست دادن برادر و پسر جوانش . دفترش را بیرون می‌آورد و با افتخار نشانمان میدهد . اولین حرفی که یاد گرفته است ،آ ، را نوشته و خوشحال است. 

 مانند کودکی که از اولین روز مدرسه اش برگشته است ، مدام حرف می‌زند و کتابش را ورق میزند. شوری در وجودش ، می‌جوشد و زبانه می‌کشد. سالها تلاش کردیم تا به او خواندن و نوشتن را آموزش دهیم ، اما انگار برای یک مادر سخت است از کودکانش ، خواندن و نوشتن بیاموزد.‌ 

حالا مادر به نهضت سواد آموزی میرود ، چند حرف یاد گرفته است ، چند کلمه می‌نویسد ، هر روز منتظر عصر است تا برود سر کلاس . شادی بی امانی در درونش است ، انگار جادوی کلمات را کشف کرده است ،دیواری که سالهای سال دور خودش کشیده است در حال خراب کردن است ، انگار در پس آن سوگواری‌های طولانی ، اکنون زنی دوباره متولد میشود تا با آموختن ، زندگی را از نو تجربه کند . 

نیمه شبی در تابستان ، مادربزرگ بعد از سالها بیماری، از دنیا می رود . مادر سراسیمه ، نیمه شب به راه می‌افتد ، به خانه که باز می گردد ، پیرتر و فرتوت تر شده ، عطش آموختن دوباره در وجودش خاموش میشود ، تشویقش میکنیم تا دوباره به کلاسش برگردد ، عقب مانده است و دیگر توان تلاش کردن ندارد ، مرگ ، دوباره مادر را در مبارزه ای نابرابر شکست داده است و در ازای مرگ عزیزانش ، شور زندگی را از او دزدیده.

مربی ، دوباره برمیگردد تا مادر را راضی کند ، مادر ، اینبار ، دیگر نمی‌رود تا با او حرف بزند ، ما را میفرستد تا برایش شرایط مادر را توضیح دهیم . مربی بر میگردد ، در حالیکه بسیار از پیشرفت مادر در این سن و سال راضی و شگفت زده بوده ، دیگر میداند که مادر به کلاس بر نخواهد گشت .

شب ، مادر کتاب و دفترش را می گذارد داخل صندوقچه ، جایی که لباسهای پسرش، داخلش هست و روسری مادرش . 

سوگواری دیگری فرا رسیده ، زندگی سراسیمه و پریشان ، گم میشود و غبار مرگ ، خانه را می گیرد

 

 

۱۱ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

عاشقانه در خرداد

ای گنجینه پنهانم !

در اعماق اقیانوسهای نیلگون ، 

چه بسیار ، در جستجوی تو ، 

ناامید و سرگردان ، 

بازگشته اند.

روح خویش را ، بخشیده ام 

تا به دست آورمت، 

جسم خویش را ، فرسوده .

تا در هوای تو ، نفس کشم ، 

ریشه از هر خاکی، برکنده، 

بر بال هر نسیم، آویخته ، 

آواره زمان ، گشته،

اکنون در اعماق اقیانوس 

دفن می‌شوم 

با

گنجینه ام . 

 

۰۴ خرداد ۰۲ ، ۲۳:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شعری از شمس لنگرودی

اگر گنجشکی تازه بالی

در شعر کوچک من لانه کن ..

اگر آفتابی تازه زادی و راه را نمی شناسی

در آسمان خانه ی من پرسه زن ..

اگر توفانی و دریاهایت کوچک اند

در بستر من شعله ور شو ..

ای بادپا که دسته کلید دریاها در دست توست

صندوق قدیمی را باز کن

و نقشه ملاحان گمشده را به من ده،

ببین چگونه مرواریدها تکثیر می شوند

بر آتش مژگان من ...

#شمس_لنگرودی

۰۳ خرداد ۰۲ ، ۰۸:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

وداع در مرز

پسران نداشته ام را به جنگ نفرستاده ام ، 

تا حس کنم ضربان قلب مادران را ، 

همان که دنیا را پر میکند به گاهی ،

بیدار باش های شبانه بر سر فرزند ، انتظار آمدنش را ، اما

بسیار میدانم ، 

هجوم سیل اشک بر دیده را ، 

اما خوب میدانم در فراق ، 

وای بر مادران ، وای بر مادران ، 

که سفید پوش فرزند را ، در برگرفته ، وداع میکنند هر دم ، 

فرزند ، فرزند ، فرزند ، 

قلب مادرتان ، چگونه تاب بیاورد آخر ؟ 

در عزای شما !

 

۰۱ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۴۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

و سپیده دمان ، مرگ لبخند می‌زند

و سپیده دمان ، 

چه دردیست برای مادران ،

رعشه در دست ، ضربان بی امان بر قلب ، 

گرمای هجوم آورده بر سر ، 

مرگ در پیش رو .

چه بسیار می‌میرند مادران ، در عزای فرزندان.

چه بسیار می‌میرند مادران ، در سپیده دم ، 

چه بسیار ، چه بسیار .

سپیده دمان ، اگر نمی آمد ، 

و آفتاب ، روی بر می‌گرفت از این سرزمین ، 

آیا مرگ نیز هم ؟

 

۲۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۰۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

در اردیبهشت

پس این فرشتگان پیر شده

جز جاسوسی ما

به چه کار بد دیگری مشغولند

که فریاد ما به گوش کسی نمی‌رسد

 

👤شمس لنگرودی

 

 

۲۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۸:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در اردیبهشت ماه

جهان بی تو ، 

دنیای ویرانی‌ها ست .

جهان ، بی عشق تو ، 

منزلگاه زائران سرگردان و غریبی است 

پای در راه ، آواره ، در جستجوی قبله گاه ناپیدای خویش .

تا تو باشی ، 

دل خوشی هست ، 

دریا ، آسمان ، آفتاب ، می‌درخشند ، 

زندگی هست ، 

شب بو هست ، 

مسافر توان راه دارد و 

راه ، توان مسافر را .

بمان برای جهان .

۱۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۱:۴۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

صبحگاهی در اردیبهشت

کلمات ، جادوی مقدس زندگی ،

این حروف کوچک و فروتن ،

خالق معجزه ی عظیم .

کلمات ، کاشفان ساده ، 

گاه لبخند و شعف ، 

گاه سایه اندوه ، 

گاه طوفانی ناخواسته در عصر بهار ، 

گاه خنکای نسیمی در جهنم تابستان ، 

تصویری از شکوفه های مقدس گیلاسی در آخر اسفند 

که معصومانه ، از سرمای فروردین ماه 

می خشکند.

همین کلمات ، این صفوف به هم پیوسته ی جاری ، 

دریغ مدار از ما ، 

 

کلمات ات را .

 

۱۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۱:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی