چه جوانانی ، چه جوانانی

چه جوانانی! اسماعیل، می بینی؟ چه جوانانی!

بسیاریشان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشرده اند

و موهای صورت پسرها هنوز درنیامده. و دخترها را می بینی؟

چه پاهای لطیفی دارند!

جنگ است، اینجا هم جنگ است اسماعیل!

گریه نکن! فریاد نکن! دهنش را ببندید، قوانین را به هم زده است!

گریه نکن اسماعیل، جنگ است!

نفت از کنار حجره ها بالا می رود

چه معجون عجیبی! چاه های نفت در کنار حجره هاست و در

حجره ها جوانان نشسته اند!

آه، چه نفتی! شیرظلمت است این نفت!

و نفتکش ها در سکوت پر می شوند

و جوانان در سکوت پیر می شوند

و در اعماق زمین، و در بالاسر، و بین دست یک بدن،

جنگ است اسماعیل، جنگ است!

مرده باد شاعری که راز حجره و چاه را نداند

زنده باشی تو که این راز را می دانستی...

 

#رضا_براهنی 

 

 

 

 

۱۷ آذر ۰۱ ، ۲۰:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

ای شهر خاموش

ای شهر خاموش 

ای شهر گمشده در غبار فراموشی 

چه آدمهایی که 

در آرامش خاطرات خویش 

دلبسته تو اند ، 

دلبسته به آن خیابانهای طولانی 

با ردیف چنارهای کهنسال ات ، 

بازارهای محلی پیچ در پیچ 

و کوچه های قدیمی و متروک ، 

ای شهر رویاهای شبانه ، 

چه عشق های خاموشی که در دل تو ، آرمیده اند .

ما را پناه ده ، 

خاطره ها را بپوشان

در دل خویش 

برای آیندگان ، 

برای ما 

فرزندان ات.

 

 

۱۵ آذر ۰۱ ، ۰۸:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

آویشن قشنگ نیست ؟

آقای حامد اسماعیلیون قبل از اینکه یک فعال مدنی و اجتماعی شوند ، نویسنده چندین کتاب می باشند که تعدادی از آنها را میتوانید در اپلیکیشن طاقچه بخوانید .

دکتر داتیس (برنده جایزه بنیاد هوشنگ گلشیری)

قناری باز

آویشن قشنگ نیست (برنده جایزه بنیاد هوشنگ گلشیری )

گاماسیاب ماهی ندارد 

توکای آبی

تابستانی با پنج تیر 

خاطرات بریده صدر اعظم 

در این خانه برف می‌بارد .

در کتاب آویشن قشنگ نیست ؟که در سال ۱۳۸۸ برنده جایزه بنیاد هوشنگ گلشیری شد و تا اکنون بارها چاپ مجدد شده است ، داستان اجتماعی را روایت میکند که راویان آن همه ، در یک کوچه زندگی میکردند ، کوچه دولتشاهی در کرمانشاه. ‌آنها خاطرات مشترکی از جنگ و بمباران دارند و عشق همه آنها به نیلوفر دختر سرهنگ و بعدها ، خواهر کوچکترش ، آویشن.

هر بخش از کتاب از زبان یک راوی روایت می‌شود ، رضا و مهدی ، بهادر ، نیما ، نیلوفر ، اهورا ، هر کدام داستان خود را روایت میکند از دیدگاه خود . رضا که از دانشگاه تهران انتقالی میگیرد و به کرمانشاه برمیگردد در یک حادثه تصادف میمیرد ، مهدی که پدرش در جنگ شهید شده همراه با دختری که دوستش دارد مخفیانه از مرز می‌گذرد و کشته میشود ، اهورا به کار ساخت و ساز مشغول میشود و نیما به خارج کشور می‌رود . 

دیدگاه هر داستان در واقعا نمایانگر یک دسته از اجتماع است که جنگ را تجربه کرده اند و با گریز به گذشته و حال ، ما را با جزییات زندگی در محله دولتشاهی آشنا می‌کنند.

کتاب ، صفحات زیادی ندارد ، اما داستان ها جذابیت زیادی دارند و هر کدام با زبانی گویا ، شرح حال خود را توصیف می‌کنند .

۰۹ آذر ۰۱ ، ۱۹:۴۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت آذر ماه۲

در شتاب ، 

آمده بود برای بدرود ، 

انگار ، قرار بود عجله کند ، 

تا جا نماند ، شاید از پروازی ، یا حرکت قطاری ، یا روزمرگی هایش ، 

آنچه باقی ماند ، 

فنجان دست نخورده قهوه اش بود و 

قلبش . 

قلبش مانده بود روی میز ، 

خیالم آسوده ،

باز میگردد ، 

برای پس گرفتن قلبش .

۰۶ آذر ۰۱ ، ۰۸:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت آذر ماه ۱

مشت مشت ، رنگ بنفش پاشیده بودند روی ابرهای سفید دم غروب . زن ،خیره به آسمان میخکوب این همه زیبایی شده بود . ابرها گره خورده بودند به آخرین انوار خورشید که تلاش میکردند بازیگوشانه ، از شتافتن به سوی مادرشان ، سر باز نهند . بوی خوش لیمو همه جا را پر کرده بود . با خودش فکر میکرد ایکاش میشد اینهمه زیبایی ، اینهمه رنگ ، این ذرات بازیگوش نورانی ، و نغمه پنهانی جاری در دشت را ، جمع می‌کرد داخل جعبه و می‌فرستاد برای آنکسی که دوست دارد همه خوشی ها و لذت ها و شادی های روی زمین را با او قسمت کند . هر کتابی که می‌خواند و هر نغمه ای که می‌شنید میل به شریک کردنش در حس این همه زیبایی ، بیشتر میشد . اما نمی‌شود که آدم ها ، این طعم خوشی را برای هم بفرستند ، باید که در جغرافیای هم باشند ، پا به پای هم ، شانه به شانه هم ، نه وانهاده ، در سوی های جهان ، گمشده در خویش ، جدا مانده از هم ، با دریاها و اقیانوس ها که فاصله می‌اندازد میانشان . 

آه که چه بسیار جدا مانده ایم از هم ، گاه چه بسیار دور و گاه چه بسیار نزدیک .

 

 

۰۵ آذر ۰۱ ، ۲۱:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

عاشقانه ای در آذر

خورشید غلتیده در انتهای آسمان ، 

می‌رود به آن خانه دیگر ، 

به آن سوی جهان ، تا نسخه دیگری از خویش را 

بیازماید دوباره . 

نمیدانم آیا توی دیگری نیز هست ، 

در آن نیمه روشن تر ، 

تا خورشید ، برایش دلربایی کند ، 

هر صبح ، 

و جهان با شوق بودنش ، به نظاره بنشینید سپیده دم را .

چه خوشبخت جهانی است ، 

جهان با تو بودن .

 

 

۰۳ آذر ۰۱ ، ۲۰:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

یک تکه کتاب ۱۰

تو کتاب مردی به نام اوه، فردریک بکمن جایی میگه؛

"عشق از دست رفته هنوز هم عشق است..

فقط شکلش عوض می شود، همین. 

دیگر نمی توانی لبخند عشقت را ببینی 

یا برایش غذا ببری یا موهایش را نوازش کنی و یا با او برقصی. 

اما وقتی این حس ها ضعیف می شوند، حس های دیگر قدرت می یابند. 

خاطرات! خاطرات شریکت می شوند.

تو آن را غذا می دهی. بغلش می کنی. 

با آن می رقصی..."

کاملا طبیعیه که دلت برای کسی که روزی دوسش داشتی تنگ بشه...

ناراحت بشی، دلتنگ بشی...

پس فراموش نکن اشکالی نداره به خاطر چیزی ناراحت باشی که فکر کردی قبلا فراموشش کردی.

 

 

۰۲ آذر ۰۱ ، ۱۱:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت آبان ۸

رنگ نمی‌بازد عشق ، 

حتی میان سوختن اش در آتش کینه ، 

حسد ، ذوب شده در این اشتیاق سوزان عشق ، 

ترس ، سوخته میان گرمای عشق .

کدام دلیری توان این ایستادگی را دارد 

در مقابلت ، 

ای عشق ، 

ای شکفته در نگاهت ، 

ای تو ، 

ای تنها مانده در روزهای یخ زده ،

خاموش مکن ، این شعله اندک درون را ، 

تاب بیاور، 

تاب ، 

تاب ، 

من دوستت دارم .

 

 

 

 

۳۰ آبان ۰۱ ، ۲۰:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

ماه شعله ور

میان شعله های آبان ، 

دوست داشتنت ، تنها کورسوی امید 

می‌ماند ، 

برای این چک چک اندوه که می‌بارد از آسمان ، 

بر تن خسته زندگی .

........

بدرود آبان ، 

بدرود ای ماه اندوه ، 

بدرود ای آغاز ، 

و درود بر تو ای آذر ، 

ای آتش روشن از دل قرن‌ها ، 

ما را تسکین بده در پناه خود ، 

ما را که عاشقان خاموش بودیم 

و اینک ، سکوت را بدرود میگوییم 

تا به تو بپیوندیم ، 

ای شعله‌ور ، 

ای آذر.

۳۰ آبان ۰۱ ، ۱۹:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت خدای رنگین کمان ، برای کیان

دوباره

دوباره 

در سوگ فرزند کوچک وطن !

که عاشق خدای رنگین کمان بود .

که باور داشت که آینده مال او ست .

برای دستهای کوچکت ،

شرمنده ایم

کیان ما ، 

کیان مادر ، 

کیان پدر ، 

دستان لرزان مادرت ، تو را چگونه در آغوش نگاه داشت 

تا بسپارندت به خاک ، خاک پذیرنده ، 

شاید که خدای رنگین کمانت ، 

اینبار تو را محکم‌تر در آغوش اش نگاه دارد .

شاید که دنیای دیگری لبریز از رنگین کمان 

در انتظار تو باشد.

کیان وطن .

سفر ابدی به سلامت .

 

۲۷ آبان ۰۱ ، ۱۰:۴۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی