به وقت آبان ۷

دلتنگی 

وابستگی

همین کلمات کوچک لعنتی 

که فاتحه زندگی آدم را میخوانند .

شادی ، 

آزادی ، 

که نبودشان ، 

جنون روزمرگی میشوند در تن خسته زندگی ، 

وکلمات ، 

همین کلمات ساده خالی ، 

که حتی دیگر وصل نمی‌شوند به تو ، 

که گم شده ای میان تن خیابان ، 

تا شاید بیایی 

زندگی ات را .

۲۴ آبان ۰۱ ، ۱۸:۰۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت آبان ۶

ای اندوه !

چه کردی با هر روزمان

که آغشته به تو ، نفس در سینه گره خورده با هق هق ،

از تو به ستوه آمده ، 

نفرینت میکنیم .

زانو می‌زنیم بر برابرت ، 

تا رهایی بخشی ما را ، 

افسوس 

که خانه خویش پیدا کرده ای ، 

 در خانه هایمان ، 

در اشک مادران ، 

در قرصهای اعصاب پدران ، 

بر سنگ مزار فرزندان ، 

آه ای اندوه ، اندوه همیشگی 

رهایمان کن .

 

۱۸ آبان ۰۱ ، ۱۷:۲۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت آبان۵

وطن مگر چه بود 

جز تعلق خاطر به یک خانه ، 

به یک خاک ، 

به کوه ها ، دریا ، و پهنه سبز دشت ها، 

و حتی همین کویر برهوت ، گسترده در زیر آسمان غبار آلود ، 

مگر جز این بود این دلتنگی برای تکه‌تکه سنگ ها و صخره هایش ، 

وطن ، تو ،

من ،

ما بودیم ، 

ای جان مقدس !

ای خاک من !

سرزمین من !

ای تو !

 

 

۱۴ آبان ۰۱ ، ۲۳:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت آبان ۴

نان را قسمت کردیم با هم ، 

چشم انتظار مانده بودیم تا برگردی ، 

سهم تو ، باقی مانده بر سفره ، 

تو را در خاطرات خویش ، قسمت کردیم ، 

هر یک ، با لبخندی ، تو را به یاد می آورد ، 

شادی به یاد اوردنت ، تیرگی خانه را ، روشن تر می‌ساخت ، 

باور نبودنت ، چون حبابی می ترکید ، 

زنان ساده دل هر روز ، 

تو را چون نان مقدس ، هر روز با طعمی تازه ، می‌ساختند 

در قالبی نو ، آوازی ، یا قصه ای بدیع ، 

تو چون ذرات روشن صبحگاه ، در در گاه خانه ، متولد می‌شدی ، 

زنان ، تو را فشرده بر سینه ، می پاشیدند چون دانه های گهربار ، بر تن زندگی ، 

ای عشق ، 

ای تکرار مدام مهربانی ، 

سهم نان ات باقی است بر سفره ، 

برگرد .

 

 

۱۳ آبان ۰۱ ، ۲۲:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت آبان ۳

فنجان عشقت ، چه ناگهان ترک خورد .

اقیانوسی بودیم ما ، تو نمی‌دانستی ،

آنچنان دوست ات می‌داشتیم ، همین زنان گمنام همیشگی ، 

که یارای دانستن ات نبود با ما . 

میتوانستی دراین عمق ناشناخته ، رها کنی خویش را ، 

می‌توانستی این لذت پنهانی را ، تا همیشه در روحت ، نگاه داری به یادگار .

به ناگاه لغزیدی ، ترک خورده ، 

وحشت این اعماق پنهان ، این ژرفای دلهره آور ، 

به دشتهای حاصلخیز همیشگی ، پناه بردی .

نه افسوسی است ، و نه شرمساری در پی ات.

موج‌ها ، برای تکاپو

آفریده میشوند و 

دشتها ، برای آرامیدن.

 

۱۱ آبان ۰۱ ، ۲۱:۵۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت آبان ۲

چه بر سرتان آمد ، ای زنان مغموم توسری خورده دیروز ، 

چه شد که چون ریزش بهمن بر صخره های مهیب کوهستانهای سرد ، 

ناگاه ، سکوت شکسته ، آوار شدید بر سر زندگی .

آری ، ما آن زنان ساکت مغموم ، 

همان اشباح هر روز ، 

که تکرار خویش را در گوری به نام زندگی ، دفن می‌کردند ، 

هستیم .

در انفجار تحقیر ، ملالت ، درد ، و خفقان ، 

عنان از دست داده ، 

آتشفشان خویش را ، بر سر زندگی ، آوار کردیم 

نه برای از دست دادن عشقی مانده بود در دلمان ، 

و نه امیدی برای شکفتن .

مردگان دیروز ، اکنون از مزار خویش بر خواسته اند ، 

تا انتقام تمام شادی های نداشته ، لبخندهای مرده ، 

عشق های تباه شده را 

با عصیان و جنون ، بگیرند از زندگی ، 

چرا که مدیون است زندگی 

با تمام نادیده گرفتنهایش ، 

با تمام حفره های خالی مانده اش ، 

و دستهای خشکیده شده اش. 

به خاطر بیاور ما را .

چندی است که مرده ایم .

 

۱۱ آبان ۰۱ ، ۲۱:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

یک تکه کتاب ۹

‌‌امّا تا کی می‌توان اینجا و چنین ماند! بگذار بگذرد. اینش مهم نیست. لحظه‌ها هرچه کِش بیایند، جای روح فراخ‌تر می‌شود. ثقل می‌شکند. شکسته‌هایش در لحظه جاری می‌شوند. شکسته‌هایش شکسته‌تر می‌شوند. خرد می‌شوند. نرم می‌شوند. جا می‌افتند. عادی می‌شوند. عادت می‌شوند. فقط بگذرند. فقط اگر بگذرند. ‌‌

 

همین‌قدر که چشم در چشم نباشد و جان، پناه امنی بیابد راهی گشوده می‌شود. جانِ آدمی، آسمانی بی‌پایان است. به‌ظاهر ایستاده است، امّا همان‌دم، دور از نگاه ما می‌تپد. می‌جوشد. گسسته و بسته می‌شود. بر هم می‌خورد. آشفته می‌شود. 

 

طوفان. ابرهای تلنبار. تیرگی آذرخش. باران فرو می‌کوبد. سیل ویرانگر. خرابی. اینک آفتاب. ابرها سبک شده‌اند. سپید شده‌اند. گسیخته‌اند. آسمان برجاست. آسمان برجاست. آبی. آبی. چه بود آنچه گذشت؟‌

📕 کلیدر 

✍🏽 #محمود_دولت_آبادی

 

۰۹ آبان ۰۱ ، ۲۳:۵۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

ظلمت شب یلدا

" ظلمت شب یلدا " آخرین اثر آقای امین فقیری ، داستانی دارد در بستر تاریخ این سرزمین ، که در جنوب ایران و بیشتر در شیراز اتفاق می‌افتد ، این نویسنده سرشناس ایرانی که در سال ۷۶ ،به همراه آقای دولت آبادی برنده لوح زرین بهترین نویسنده بیست سال داستان نویسی ایران شده است ، سالها در کنار کار معلمی به نمایشنامه نویسی ، روزنامه نگاری و نقد ادبی مشغول است . در آخرین کتاب او ، روایتی عاشقانه میخوانیم از زندگی مردی جوان و مجسمه ساز و سنگ تراش به نام عیسی که مسیر سرنوشت با او بازی های خطرناکی میکند ، عیسی در منزل یکی از بزرگان شهر شیراز ، عاشق دختری به نام یلدا میشود ، عشقی که او را چون فرهاد افسانه ای ، سرگردان میسازد ، اما رقیبی سخت و ظالم در کنار اوست از خویشاوندان پادشاه وقت ، که قصد جان عیسی میکند . عیسی تا مرز مرگ میرود اما به مدد این عشق ، زنده میماند ، به امید نجات معشوق از دست این رقیب ، یاغی گری خویش را آغاز می‌کند و به کمک مهارت پرتاب سنگ خویش در کمین این رقیب ، او را میکشد و متواری میشود ، مرگ یکی از نزدیکان پادشاه، لشکر عظیمی را در پی عیسی روانه میسازد و او راهی به جز فرار به سوی مرزهای جنوبی و سپس کشور هند ندارد . در این داستان ، فرهنگ عامه مردم شیراز بستر اصلی داستان را تشکیل میدهد ،فرهنگی که خود نویسنده در آن بزرگ شده است و به خوبی بر آن واقف است ، استفاده از گویش مردم شیراز ، توصیف عناصر محیطی خاص آن منطقه ، به زیبایی های کار اضافه میکند .

همچنین عنصر غافلگیری که در کتاب وجود دارد ، به هیجان خواندن کتاب اضافه میکند . در کنار این روایت عاشقانه ، نویسنده گریزی میزند به زندگی ایرانیان هنرمند و هنر دوست در کشور هند ، زمانی که عیسی عاشق و هنرمند و یاغی ، به هند پناه میبرد تا از دست انتقام دشمنان خویش در امان باشد . نثر فوق العاده زیبا و خلاقانه ، همراه با توصیف های هنری ، اثری بسیار ماندگار را خلق میکند .

خواندن این رمان به همه دوستداران ادبیات معاصر ایران ، توصیه میشود .

۰۹ آبان ۰۱ ، ۲۳:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت آبان ۱

نه ابراهیم ام 

که گلستان شود این خاکستر عشق مانده بر کف زندگی ، 

نه ققنوس ام ، 

تا زاده شود دیگری در صبحی نو ، 

نه اسماعیل ام ، 

که سر بر بندگی نهاده ، بوسه میزند قتلگاه را ، 

مرا یارای هیچ نیست در این بهت عظیم حیرانی ات ، 

جز سکوت ، 

جز رویش کلمات نو ، 

جز فریاد قلم ، 

و دیگر هیچ .

 

۰۹ آبان ۰۱ ، ۲۳:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت عزا

کشته شدن هر انسان بیگناهی در هرجایی و به هرشکلی محکوم است. 

خواه دختران و پسران معصوممان در خیابان، خواه آنکه فارغ از دنیا سر به سجده در بارگاه شاهچراغ داشت.

 

مرگ هر هم‌طن بیگناه مویی از سرمان سفید و زخمی بر قلبمان خواهد افزود. 

عزا تمامی ندارد... همه جا بوی خون می‌آید. ما مُردن را زندگی می‌کنیم. 

 

#الهام_فلاح

 

 

۰۵ آبان ۰۱ ، ۲۰:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی