به وقت تابستان ۲۱

 

آمده بودم که بمانم 

در کنار ت 

 در میان تندبادهایی که ریشه های سست درختان مغرور را به پرواز در می آورد ،

آخرین ترانه ای را که میدانم 

با صدای خش دار و فرسوده برایت 

زمزمه کنم ،

اما تو 

با اولین قطار صبحگاه 

از این سرزمین پر طوفان 

گریخته بودی 

تا شاید در جایی ، ریشه کنی اینبار 

عمیق و پر قدرت .

زمزمه هایم را 

ایکاش با خود میبردی 

برای وقت دلتنگی . 

با کدام تند باد 

به پرواز در خواهم آمد ؟

 

۰۴ مرداد ۰۱ ، ۰۸:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت تابستان ۲۰

مریم مجدلیه 

من بودم ، 

در صحراهای پر غبار 

سنگسارم می‌کردند ،

با سنگی 

که نفرت خلق

از دوست داشتن 

در آن نهفته بود .

من اما 

مسلخ خویش را دوست می داشتم ،

که آخرین نگاه تو را بر خویش 

به یادگار 

دفن میکردم .

 

 

۰۲ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۳۹ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت تابستان ۱۹

 ما بدرقه کردیم تو را 

در سکوت ،

لبخند بر لب ، 

اشک چشم را زدوده ، 

تا حال درون ، آشکار ننماید ،

چمدان را به دست ات دادیم و 

آرزوی خیر برایت بر لب ، 

پشت سرت ،جا ماندیم .

انگار به سازگاری با سفر ، 

انگار به سازش با رفتنت، 

انگار دست شسته از وجودت ، 

راهیت کردیم ، 

ایکاش 

زاری میکردیم ، 

ایکاش ، ضجه می‌زدیم ،

ایکاش ....

اما ایستادیم ، سر به زمین فتاده 

راهیت کردیم 

وقلب فرسوده مان را 

همانجا ، در زیر خاک 

دفن .

 

۰۱ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

خانم میم

خانم و آقای میم هر دو معلم بودند ، خانم میم ، قرآن و دینی درس میداد در مدرسه راهنمایی ، همسایه سمت چپ مادر بودند . ظهرهای تابستان ، آن موقع ها که هنوز تابستان ها ، اینقدر گرم نبودند ، بچه های شیطان در کوچه مشغول بازی می‌شدند و باعث ناراحتی خانم میم . بیرون می آمد و از دست شلوغی بچه ها شکایت میکرد ، از صدای نوه های مادر در حیاط ،شاکی میشد ، یا از صدای شانه زدن قالی مادر ، هر چیزی باعث ناراحتی خانم میم میشد و او را عصبانی میکرد ، حیاط بزرگی داشت که درختان میوه زیادی داشت ، برخلاف مادر ، خانم میم ، برای همسایه ها چیزی نمی فرستاد ، اصلا دلخوشی از همسایه ها نداشت ، یا از پارک کامیون همسایه بالای کوچه در زمین خاکی روبروی کوچه شاکی میشد ، یا حضور پسر معتاد همسایه پایین کوچه در عصرهای تابستان در زیر سایبان در خانه شان ، سرو صدای بچه ها ، ....همه چیز او را عصبانی میکرد ، همسایه ها مراعات اش را می‌کردند و به بچه ها تذکر میدادند که آرام باشند ، مادر، نوه ها را در شهرهای تابستان در خانه محبوس میکرد یا وقت استراحت خانم میم ، قالی بافی اش را تعطیل میکرد . 

اما اخلاق خانم میم ، روز به روز بدتر میشد ، با بازنشستگی اش ، دیگر از خانه بیرون نمی‌رفت ، یکبار زمانی که برای نماز خواندن به مسجد محله می‌رفت ، طلاهای داخل خانه ، به سرقت رفت ، خانم میم از شنیدن این خبر ناگهان دچار شوک شد و چند روز بعد درگذشت . 

دیروز عصر آقای میم را دیدم ، جلوی در خانه ، همراه همسر جدیدش ، ناگهان احساس اندوه فراوانی وجودم را گرفت ، جای خالی خانم میم ناگهان پر رنگ شد ، دلم برای تمام آن بداخلاقی ها تنگ شد ، نه آقای میم مقصر بود که ازدواج مجدد کرده بود و نه آن خانم که جای خالی را پر کرده بود . تنها اندوه مرگ همسایه قدیمی مادر بود که سرم را پایین انداختم و حتی نتوانستم به چهره آن خانم ، نگاه کنم . چهره آقای میم خندان بود و زندگی همیشه در جریان بود و جای خالی رفتگان ، همیشه در حال پر شدن .

۳۱ تیر ۰۱ ، ۱۵:۰۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت تابستان ۱۸

 

ای رستگاری پنهان شده در اعماق!

چگونه با تو همراه شویم ؟

کدام چراغ را 

بر در بیاویزیم

که خالی دستهایمان 

دریچه ای شود 

پر ز نور 

تا مسافران گم شده جاده های سخت انتظار 

تو را بیابند

که یافتنت 

در این راه های گمراهی ، 

آرزویی است نایافتنی ،

هر چراغی ، به سوی تو ، به شعله خویش ، میسوزد 

و هر مسافری ، به مقصد خویش 

راه می‌پیماید 

۳۱ تیر ۰۱ ، ۰۳:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

عاشقانه ای به وقت تابستان ۱۷

 

این نامه را برای تو می‌نویسم 

تا بگویم که دوست داشتن ، حسی نیست که آدم مثل پوسته شکلات ، جدا کند ، بندازدش دور ، دوست داشتن تو ، ضروری است و لازم ، مثل همین هوای تازه که جاری میشود میان اتاق در یک شب تابستان ، همان خنکای دلپذیری که تمام روز گرم را در انتظارش می‌نشینیم تا شب ، به لذت دیدارش ، جانی تازه بیابیم .

میخواستم برایت بگویم که جان من !دوست داشتن تو کهنه نمیشود ، دوست داشتن ات ، تاریخ مصرف ندارد ، همیشه انگار یک صبح پاییزی است که می‌بینمت و خجالت زده ،نامت را تکرار میکنم ، اگر چه که آدمها گاه به ضرورت زندگی ، از هم دوری می‌گزینند ، اما فاصله تنها یک طول و عرض جغرافیایی است ، فاصله بی معنا است ، فاصله تنها است ، این تویی که کنارم هستی ، منم که نا نوشته کنارت هستم ، ای جان بیقرار ! سپاسگزار عشق توام .

۲۹ تیر ۰۱ ، ۲۳:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت تابستان ۱۶

 

مادر ، طوری از پدر نگهداری میکند که آدم را تکان میدهد ، از غذا گذاشتن در دهانش تا تمیز کردن مردی که توان حرکت ندارد و دچار فراموشی است و اغلب او را نمی‌شناسد .مادر خودش دوست دارد از پدر نگهداری کند نه هیچ پرستار یا آدمی بیرون از خانواده. پدر ، در تمام سالهای زندگی زناشویی ، مادر را رنجانده است ، تندخویی و دیکتاتوری از ویژگی های پدر بود و در کنارش سختکوشی و تلاش برای رفاه خانواده از صفات خوب او ، در سالهایی از زندگی مادر ، خشونت خانگی هم به اخلاق پدر اضافه می‌شده . 

بچه تر که بودیم ،از مادر می‌پرسیدم که آیا هیچ وقت فکر جدایی را نکرده است ،مادر آهی میکشید و می‌گفت که اصلا جدایی ، فکری نبوده است که به ذهن زنان سنتی تر جامعه ،خطور کند و دیگر اینکه مادر ،جایی نداشته برای پناه بردن ، پدر و مادرش مرده بودند و برادرانش هم درگیر زندگی خودشان بودند ، سهم مادر جز تحمل و سکوت چیزی نبوده است .

آیا رفتار امروز مادر ،که نوعی نشانه های از رفتار مادر -فرزند در خود دارد ، از عشق سرچشمه می‌گیرد ، عشق به مردی که در جوانی اش ، مدام او را مورد خشونت کلامی و فیزیکی قرار می‌داده ، و رفتاری مردسالارانه با او داشته . جز تعهد و وفاداری کورکورانه که مادر خود را به عنوان یک زن و همسر در خود می دیده ، آیا رفتار مادر توجیه دیگری دارد.

وقتی از او سوال میکنیم مادر پاسخ میدهد که شما درک نمیکنید ، باید خیلی سال با یک آدم زندگی کنید تا بفهمید که آدمها چگونه به هم خو میگیرند و به هم وابسته می‌شوند ،

نسل زمان ما ، اینگونه پرورش یافته بودند که به همسر خود به چشم همه زندگی خود نگاه کنند، درست است که شما جوان‌ترها، مارا مسخره میکنید که چگونه عمری از سر عادت با یک نفر زندگی میکنیم ، اما نمی‌توانید به همان حس عادت ، از چشم دیگری نگاه کنید ، وقتی دو نفر بدون همدیگر ، انگار چیزی گم کرده اند یا زندگی برایشان بی معنا است ، اسمش جز عشق چه میتواند باشد . 

درک سخنان مادر برایم سخت است ، اما حس نوعدوستی و مهربانی او ، برای اینکه خودش فراموش نمی‌کند که مردی که در بستر است ، همسرش بوده ، هر چند آن مرد به یاد نمی آورد ، قابل ستایش است .

 

۲۹ تیر ۰۱ ، ۲۲:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت تابستان ۱۵

در انتهای کوچه های بن بست ،

انتظار. به پایان می‌رسد ،

زنی که نشسته بر پله ای کوتاه در کناره راه ،

در خم کوچه ، با چشمان کم سو ،

آوازی میخواند کم جان و آرام 

راه طولانی را به پایان می‌رساند 

با اندک رمقی 

تا سکنی گزیند در انتهای جاده ای 

که جای پای هیچکس 

بر آن نقش نخواهد بست .

 

۲۹ تیر ۰۱ ، ۱۰:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

خانواده تیبو

معرفی کتاب خانواده تیبو ( سایت کافه بوک )

خانواده تیبو که نگارش و انتشار آن از سال ۱۹۲۰ تا سال ۱۹۴۰ طول کشید اثر برجسته روژه مارتن دوگار، نویسنده فرانسوی است. او توانست در سال ۱۹۳۷ برنده جایزه نوبل ادبیات شود و موسسه نوبل به خاطر قدرت و صداقت هنری و همچنین کشمکش‌های انسانی که در رمان خانواده تیبو به خوبی نشان داده، این جایزه را به مارتن دوگار اهدا کرده است. 

مارتن دوگار که خود را پیرو راه تولستوی می‌داند در هنگام گرفتن جایزه نوبل سخنرانی مهمی انجام می‌دهد که بخشی از آن چنین است:

رمان‌نویس واقعی کسی است که می‌خواهد همواره در شناخت انسان پیشتر برود و در هر یک از شخصیتهایی که می‌آفریند زندگی فردی را آشکار کند، یعنی نشان دهد که چگونه هر موجود انسانی نمونه‌ای است که هرگز تکرار نخواهد شد. به گمان من، اگر اثر رمان‌نویس بخت جاودانگی داشته باشد به یمن کمیت و کیفیت زندگیهای منحصر به فردی است که توانسته است به صحنه بیاورد. ولی این به تنهایی کافی نیست. رمان‌نویس باید زندگی کلی را نیز حس کند، باید اثرش نشان‌دهنده جهان‌بینی خاص او باشد. اینجا نیز تولستوی استاد همه رمان‌نویسان است. هر یک از آفریده‌های او همواره بیش و کم در اندیشه هستی و ماوراء هستی است، و شرح زندگانی هر کدام از این موجودات بیش از آنکه تحقیقی درباره انسان باشد پرسش اضطراب‌آمیزی است درباره معنای زندگی.

در رمان خانواده تیبو هم، دوگار توانسته است با خلق زندگی‌های منحصر به فرد، رمانی جاودانه بنویسید. 

خلاصه کتاب خانواده تیبو

خانواده تیبو یک رمان چهار جلدی است که در هفت بخش اصلی نوشته شده است. اسامی این هفت بخش عبارت است از: دفترچه خاکستری – ندامتگاه – فصل گرم – طبابت – سورلینا – مرگ پدر – تابستان ۱۹۱۴ – سرانجام.

داستان کتاب شرح زندگی دو خانواده کاملا متفاوت است که زندگی آن‌ها از طریق پسرهای خانواده به هم گره خورده است. از این دو خانواده یکی پیرو مذهب کاتولیک و دیگری پیرو مذهب پروتستان است. تمرکز کتاب نیز بر دو شخصیت از خانواده تیبو به نام‌های آنتوان و ژاک است.

پدر آنتوان و ژاک فردی خشک و مقرراتی است که توجه ویژه‌ای به مذهب دارد. دوست دارد در نگاه همه فردی باایمان و مذهبی جلوه کند و خزانه‌دار اتحادیه امور خیریه کاتولیک‌ها نیز می‌باشد. او همچنین موسس و مدیر بنیاد حفظ و حراست اخلاق جامعه است و بسیار روی رفتار پسرانش حساس است. می‌خواهد پسرانش چهره او را برجسته‌تر کنند و به شهرت او بیفزایند. به همین خاطر هنگامی که با رفتار عصیانگرانه پسر کوچکترش یعنی ژاک روبه‌رو می‌شود تصمیم‌های سختی می‌گیرد.

شخصیت ژاک به گونه‌ای است که احتیاج به سرکشی و عصیان دارد. نیاز دارد که دیده شود و شخصیت خود را به همگان نشان دهد. نیاز دارد که به خودش ثابت کند هست، وجود دارد و تسلیم فشارهای بیرونی چه از طرف خانواده و چه از طرف جامعه نشده است و نخواهد شد. برادرش آنتوان، این شیوه رفتار را غریزی می‌داند و اعتقاد دارد که بدجنس بودن برادرش از روی عمد نیست و او فقط خودش است.

 

در مقابل ژاک که به شکل تمام‌قد در مقابل زندگی ایستاده است، آنتوان را داریم. کسی که سبک زندگی او به کل متفاوت است. می‌توان گفت آنتوان همراه زندگی است. شخصیتی که راه طبابت را پیش گرفته و همواره دوست دارد منطقی فکر کند، منطقی عمل کند و منطقی زندگی کند. آنتوان در بیشتر مواقع حمایتگر ژاک بوده و قصد دارد به گونه‌ای راه درست زیستن را به او یاد دهد.

کتاب با یک عصیان از سوی ژاک شروع می‌شود. روابط بین کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها از سمت کلیسا به شدت نفی می‌شد و طبیعتا پدر خانواده به هیچ وجه تمایل ندارد که ژاک با دانیل، پسر خانواده پروتستان فونتانن دوست باشد و یا اصلا با آن خوانده رفت و آمد داشته باشد. اما در ابتدای کتاب می‌بینیم که ژاک و دانیل از خانه فرار کرده‌اند و تصمیم دارند مسیر متفاوتی برای زندگی انتخاب کنند. فکر فرار از دست خانواده و تنهایی که در آن محیط گریبانگیر ژاک و دانیل است و همچنین علاقه شدید به همدیگر باعث نزدیکی بیشتر آن‌ها شده است اما این تازه شروع داستان پر فراز و نشیب کتاب است.

دو جلد اول رمان خانواده تیبو روی ژاک و آنتوان تمرکز دارد و خواننده با طور کامل با شخصیت‌های این دو نفر آشنا می‌شود. در جلد سوم کتاب به سمت اتفاقات فرانسه پیش از جنگ جهانی اول کشیده می‌شود و ما جنبه‌های سیاسی و تاریخی رمان را مشاهده می‌کنیم. در بخش هفتم کتاب – یعنی تابستان ۱۹۱۴ – اسامی واقعی زیادی آورده شده که هرکدام به نحوی در وقایع جنگ جهانی اول نقش ایفا کرده‌اند. تابستان ۱۹۱۴ طولانی‌ترین بخش کتاب است که می‌توان آن را هسته اصلی رمان دانست. در این بخش با جنبه‌هایی از شخصیت‌های اصلی کتاب مواجه می‌شویم که پیش از آن ممکن است متوجه آن‌ها نشده باشیم

درباره رمان خانواده تیبو

خانواده تیبو بی‌نظیر است و به احتمال بسیار زیاد پس از مطالعه، آن را در لیست سه کتاب برتری که خوانده‌اید قرار خواهید داد. رمانی که زندگی را به شکل کلی پیش روی شما به نمایش می‌گذارد و تقریبا هر احساسی را که لازم باشد در شما زنده می‌کند. رمانی که به جرات می‌توان گفت هرگز فراموش نخواهید کرد.

این رمان به موضوعات مختلفی از جمله دین و مذهب، سیاست، فلسفه زندگی، انقلاب و جنگ اشاره می‌کند و در قالب یک داستان منسجم شما در خود غرق می‌کند. تمام موضوعات کتاب به خوبی بیان شده است و خواننده صرفا با یک رمان اجتماعی یا سیاسی و یا حتی عاشقانه روبه‌رو نیست. خواننده با رمانی روبه‌رو است که به زندگی واقعی شباهت دارد که می‌تواند از آن بسیار یاد بگیرد.

در این رمان رشد و تکامل شخصیت‌های اصلی کتاب، بلوغ فکری آن‌ها و همچنین مسیری که انتخاب می‌کنند به حدی دقیق و زیبا بیان شده است که پس از پایان کتاب می‌توان به وضوح دو سبک زندگی را مشاهده کرد. سبک زندگی ژاک و سبک زندگی آنتوان. شناخت شما از ژاک و آنتوان آنقدر عمیق می‌شود که می‌توانید در مسیر زندگی خود تصمیم بگیرید که آیا می‌خواهید به سبک ژاک برخورد کنید و یا با شیوه آنتوان پیش بروید.

ژاک و آنتوان در زمینه‌های مختلفی در رمان با هم اختلاف نظر دارند اما شاید زیباترین و تاثیرگذارترین قسمت رمان خانواده تیبو بخش مربوط به زمان پیش از جنگ باشد. جایی که تفاوت دیدگاه‌های ژاک و آنتوان به بیشترین حد خود می‌رسد و بدون تردید در درون ما هم باعث ایجاد کشمکش‌های زیادی می‌شود. اینکه آیا راه انتخابی ژاک درست است یا آنتوان. زمانی که بحث جنگ و دفاع از وطن باشد، انسان‌ها به شیوه‌های مختلفی واکنش نشان می‌دهند و انتخاب یک مسیر در این زمینه به هیچ وجه شوخی نیست.

 

 

۲۸ تیر ۰۱ ، ۰۶:۵۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت تابستان ۱۴

 زجر بی اندازه ای است زمانی که 

نمیتوانم کلمه ای در ستایش تو بنویسم 

آنگاه که کلمات 

عاری از حسی ، در صف خویش بر کاغذ می‌خرامند

میدانم 

که تو ،

در درونم 

خاموشی ،

تو را می‌جویم 

و نمی یابمت ،

در همین حوالی میمانم ، غرق این روزمرگی ها ، 

قبض های پرداخت نشده ، اعداد عجول ، 

تنها در آرامش شبانگاه 

دوباره ، کلمات ، در ستایش تو 

تعظیم می‌کنند 

تو در حضور واقعیت زندگی خویش ، گم میشوی 

من ، در هیاهوی هر روز ، به تو نزدیک تر .

 

۲۶ تیر ۰۱ ، ۲۱:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی