به وقت تابستان ۱۳

نمیدانم چه کسی درخت گیلاس را کاشته بود ، اما از وقتی یادم هست بود داخل حیاط ، خرداد ماه به بار می نشست و مادر ، سبد سبد گیلاس برای همسایه ها می‌فرستاد و مربا درست میکرد . زیر درخت ، زیلو پهن میکرد و عصرها کنار درخت ، برای امتحانات خرداد درس می‌خواندیم و گیلاس می‌خوردیم ، گیلاسها را مثل گوشواره به گوشهایمان آویزان میکردیم و کودکی ها ، طعم و رنگ شادی می‌گرفت .

و باز نمیدانم چرا درخت خشکید ، قطع کردند و پدر به جایش درخت انجیر کاشت ، درخت زود بزرگ شد و بعد چند سال به بار نشست ، همسایه های زیادی برای مادر از قدیم نمانده بودند ، خانه های کناری را خراب کرده بودند و آپارتمان های چند طبقه ساختند ، دیگر مادر برای کسی انجیر نمیفرستاد ، اما باز هم اگر هر میهمانی می‌آمد ، فصل انجیر که بود برایش کنار می‌گذاشت تا حس بخشندگی که داشت را فراموش نکند . پدر درخت انجیر را دوست داشت ، نمیدانم شاید چون تنها میوه ای بود که استفاده میکرد ، هرس میکرد و آبش میداد . این سالهای آخر اما کم کم توان جسمانی اش کم میشد و کمتر کار میکرد . پدر که آلزایمر گرفت ، درخت هم کم توان شد ، به صورت عجیبی محصول کمتری داد ، پدر که دیگر آلزایمرش شدید شد و در بستر افتاد ، درخت آفت گرفت و سمپاشی هم بی‌فایده بود ، میوه هایش قبل رسیدن بر زمین می افتادند . 

درخت انگار همراه پدر ناگهان پیر شد ، خشکید ، فراموشی گرفت ، میوه هایش را فراموش کرد ، یادش رفت که میوه ها باید کامل شوند ، میانه راه دورشان انداخت ، درخت ، درخت پدر بود ، دست پدر که خشکید ، درخت هم غریب و بی یار شد . درخت ، درخت زندگی بود انگار .

۲۶ تیر ۰۱ ، ۱۸:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت تابستان ۱۲

نمی‌ترسیدم از تنها شدن 

از بی تو شدن ،

میترسیدم از تهی شدن از تو 

آنگونه 

که دیگر در خواب ، هم عاقل باشم ،

و دیگر نه عاشق ،

آخر چه عذابی است از دست دادنت

میان رویاهای شبانه !

۲۵ تیر ۰۱ ، ۲۰:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شعری از رضا براهنی

نام تمامی پرنده‌هایی را که در خواب دیده‌ام،

برای تو در این جا نوشته‌ام

نام تمامی آن‌هایی را که دوست داشته‌ام،

نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خوانده‌ام

و دست‌هایی را که فشرده ام

 

وقتی که می‌گذری از این جا

یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن

من نام پاهایت را برای تو در این‌جا نوشته‌ام،

و بازوهایت را - وقتی که عشق را و پروانه را پل می‌شوند ، و کفترها را در خویش می‌فشرند-

برای تو در این جا نوشته‌ام

                                    

من سال‌هاست دور مانده‌ام از تو

اما همیشه ، هر چه در همه جا، در شب یا روز، دیده‌ام

و هر که را بوسیده‌ام

برای تو در این‌جا نوشته‌ام

تنها برای تو در این‌جا نوشته‌ام

                           

من دوست داشتم که صورت زیبایی را بر روی سینه‌ام بگذارم و بمیرم،

اما چنین نشد

 و نخواهد شد

هستی خسیس‌تر از این‌هاست.

رضا براهنی

۲۵ تیر ۰۱ ، ۱۹:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

یک تکه از کتاب

پدربزرگم می‌گفت: 

هر کسی باید وقت مُردن یه چیزی پشتِ سرش باقی بذاره. یه بچه یا یه کتاب یا یه نقاشی یا یه خونه یا یه دیوار یا یه جفت کفش یا یه باغ سرسبز.

یه چیزی که دستات یه جوری لمسش کرده باشه. این‌جوری وقتی مُردی روحت یه جایی برای رفتن داره و وقتی مردم به اون درخت یا گلی که کاشتی نگاه می‌کنن، تو رو می‌بینن. 

می‌گفت، مهم نیست که چی کار کردی، تا وقتی که یه چیزی رو نسبت به قبلش تغییر بدی و به شکلی که خودت دوست داری، دربیاری. می‌گفت، فرق بین مردی که فقط چمنا رو کوتاه می‌کنه و یه باغبون واقعی تو شیوه لمس کردن درختا و گُلاس. کسی که چمنا رو کوتاه می‌کنه احتمالاً قبل از کارش هیچ‌وقت کنار چمنا نبوده و اما باغبون عمری رو پای درختا و گلا گذاشته.

 

📚 فارنهایت ۴۵۱

👤 ری بردبری

 

۲۲ تیر ۰۱ ، ۱۵:۲۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

زمین سوخته

 

زمین نفرین شده بود ، از پدران به پسران می‌رسید اما میان همه اختلاف می‌انداخت ، پدربزرگشان ، که زمین را به پسران بخشیده و درگذشته بود ، اختلاف شروع شده و جدایی بینشان افتاده بود ، عموها به جان هم افتاده و بر سر میزان ارث بخشیده شده ، با هم قطع رابطه کرده بودند ، سالها میشد که با هم چون دشمنان دیرینه ، رفتار می‌کردند . با مرگ برادر بزرگتر نیز حتی دلشان نلرزیده و حاضر به آشتی نبودند ، حرص درونی‌شان از اینکه ، آن دیگری سهم بیشتری گرفته بود ، آرام نمی‌گرفت و رشته محبت خانواده سوخته و از هم گسسته بود .

آخرین بازمانده خانواده ،که پسر کوچکتر بود ، زمین بیشتری از برادران دیگر داشت ، با مرگ برادران ، به این داستان نفرین ابدی زمین ، پایان نداد ، صاحب اولاد بسیار بود اما در واپسین سالهای زندگی اش ، آتش اختلاف را شعله ور کرد ، تمام زمین ها را به نام پسر کوچک خود کرد و ناگهان حریق سوزانی آخرین بازماندگان را شعله ور ساخت . پسران دیگر برافروخته بر پدر تاختند و حق خویش را خواستند و پدر در جواب از اراده خویش بر بخشیدن اموال خود حرف میزد ، انگار او چون نفرین شده ای دیگر ، باید به آخرین وظیفه خویش برای جدا کردن خانواده عمل میکرد ، زمان مرگ پدر ، هیچ کدامشان از شدت خشم برای دیدنش نیامدند و او در کنار تنها پسر باقیمانده ، از دنیا رفت . حالا وظیفه حفظ نفرین بر عهده پسر دیگری افتاده بود که باید آن را به نسل دیگری منتقل می‌کرد ، نفرین جدایی و خشم و برتری جویی تا یادشان برود که قبل از مالک شدن زمین ، انسانهایی بودند که آفریده شدند تا دوست داشته شوند و دوست داشته باشند ، همان هدیه گرانبها که برای زمینی سوخته ،گمش کردند و به نسل نفرین شدگان پیوستند .

۲۲ تیر ۰۱ ، ۱۵:۰۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت تابستان ۱۱

داخل تونل مانده اند ، ترافیک شده است ، هوا سنگین و پر گرد و غبار است ، زن میگوید : چه مرگ تلخی است آدم داخل تونل بمیرد یا تونل ریزش کند و زیر تل خاک جان دهد .

مرد میگوید : مگر مرگ شیرین هم میشود ، مرگ همیشه تلخ است دیگر .

زن جواب میدهد : وقتی میدانی که قرار است بمیری ، همه کارهای نیمه تمام را ، تمام می‌کنی ، با همه آنهایی که دوستشان داری خداحافظی می‌کنی و بعد میتوانی به راحتی چشم بر هم بزاری و بمیری ، آن وقت مرگ شیرین می‌شود ، اما فکرش را بکن داخل یک تونل پر گرد و غبار ، بدون هوای تازه و آسمان بالای سرت ، زنده به گور شوی ، و آخرین لحظه ای که میبینی سقف سیمانی باشد که بر سرت آوار میشود .

ماشینها راه می‌افتند و تونل تمام میشود ، زن هوای تازه را می‌بلعد و فکر میکند که ایکاش آخرین لحظه زندگی اش هر جا که قرار است تمام شود زیر آسمان آبی باشد و هوای تازه .

۱۹ تیر ۰۱ ، ۲۳:۱۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت تابستان۱۰

کوه ها چون خواهران ابدی 
در فاصله ، آرمیده اند در آغوش توامان خویش ،
ریشه در دل مادر زمین ،
نفس گرم زنده خاک را 
بر تن سنگی خویش می‌فشارند ،
خوشا چنین آرام ماندن ،
خوشا این سکوت ابدی دشت را 
بر جان فشردن 
خوشا کوه بودن !

 

۱۷ تیر ۰۱ ، ۰۹:۵۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
نرگس کریمی

به وقت تابستان ۱۰

 

ماه میگوید : امشب چرا تماشایم نمیکنی ، مگر از زیبایی من کاسته شده ؟

دختر آه میکشد و میگوید : تو هنوز مثل تمام ابدیت ، زیبایی ، چشمان من دیگر کم سو شده،

ماه میگوید : چه کمکی برایت میتوانم انجام دهم ؟

دختر میگوید :هیچ ، سوی چشمانم دیگر برنمی‌گردد ، اما تو همیشه در خاطرات من ، پرنور و زیبایی.

ماه در سکوت تماشایش میکند ، اکنون که دختر نمی‌تواند او را ببیند ، دیگر پیمان ماه است که هر شب دختر را تماشا کند ، این است معنی عشق .

 

۱۶ تیر ۰۱ ، ۰۱:۳۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت تابستان ۹


دیگر کوچه ای نیست که چشم انتظارت باشم در انتهایش
یا جاده ای ، یا حتی کوره راهی ،
تمام راههای نرفته تو را من چشم انتظارم ،
تمام کوچه های قدم نزده ات را ، 
تمام لحظه های نبودنت را ،
تمام لبخندهای ندیده ات را 
و حتی تمام لذت های نداشته ات را ،
تمام جهان را 
من چشم انتظارم،
نمی‌بینی مرا ،
نگاه کن ،
نفس بکش ،
من ،
ذره ذره ،
در انتظار تو ، جاری ام در این نسیم خنکی که میوزد میان دستهایت ،
مرا نفس بکش .

 

۱۴ تیر ۰۱ ، ۲۳:۱۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت تابستان ۸

چه نام داری تو ؟

عاشق ؟

معشوق؟

گمنام ؟

چه نام داری 

هنگامی که چون 

غریبه‌ای

در سرای خاطره ها ، قدم میزنی 

و نیشخند زنان 

می‌نگری مرا که زانو زده 

در محراب عشق ، 

رستگاری را 

آرزومندم ،

دگر نمیدانم 

تو را چگونه بخوانم

ای جان محزون !

 

 

 

۱۳ تیر ۰۱ ، ۲۳:۱۸ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
نرگس کریمی