همراه با پابلو نرودا

تو را دوست دارم!

مانند هرچیزِ باارزش و پنهانی‌ که باید

مخفیانه دوست داشت!

تو را دوست دارم!

بی‌آنکه بدانم

چگونه، از کی و از کجا...

بی‌هیچ پیچیدگی، بی‌هیچ غرور...

 

تو را دوست دارم!

چون راهِ دیگری نمی‌شناسم؛

تنها می‌دانم نخواهم بود،

اگر تو نباشی...

 

•پابلو نرودا

۱۴ مهر ۰۲ ، ۲۰:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

یون فوسه ، برنده جایزه نوبل

🔸یون فوسه نمایشنامه‌نویس، رمان‌نویس و مقاله‌نویس نروژی برنده جایزه #نوبل ادبیات ۲۰۲۳ شد.

🔸آکادمی نوبل روز پنجشنبه دلیل انتخاب این نویسنده را «نمایشنامه‌ها و نثر بدیع او» اعلام کرد که «صدایی به ناگفتنی‌ها داده است».

🔸آقای فوسه که در ۶۴ سالگی برنده این جایزه معتبر شده، از مهم‌ترین نویسندگان کشورش و همچنین از مطرح‌ترین نمایشنامه‌نویسان جهان به شمار می‌رود.

🔸با این حال، همانطور که آکادمی نوبل نیز نوشته، آثار او که به زبان نروژی نینورسک نوشته شده، ژانرهای گوناگونی را در بر می‌گیرد.

🔸فوسه علاوه بر نمایشنامه، کتاب‌های رمان، شعر، مقاله، داستان برای کودکان و ترجمه منتشر کرده است.

🔸اما عمده شهرتش به واسطه نمایشنامه‌نویسی است و پیشتر جوایزی چون جایزه ایبسن را به دست آورده است.

🔸آثار این نمایشنامه‌نویس نروژی در ایران نیز به زبان فارسی ترجمه شده است 

دو اثر او ، آلیس پای آتش و کسی می آید در اپلیکیشن طاقچه و فیدیبو قابل دسترسی است .

۱۴ مهر ۰۲ ، ۰۹:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

نت‌های خاموشی

زن می‌گوید :,این انصاف نیست ، من حرف بزنم ، من بنویسم ، تو همیشه خاموشی ، ساکتی ، همه چیز را درباره من میدانی ، من هیچ چیز از درون تو ، احساس تو نمیدانم .

مرد میگوید :دانستن ندارد ، همه چیز را که نباید گفت ، نباید حرف زد ، بعضی چیزها را فقط باید فهمید ، از سکوت .

زن می‌گوید : زبان سکوت را نمیدانم ، دلم کلمه میخواهد ، دلم حرف میخواهد ، فلسفه بلد نیستم ، ساده ام ، کلماتم هم ساده اند.

مرد میگوید :یاد بگیر ، در سکوت ، عاشقی کن ، در سکوت بدان که چه میگویم .

مرد خاموش میشود و زن به آنسوی پنجره چشم می‌دوزد .

برمیگردد و می‌بیند که خیال مرد ، رفته است ، سکوت ، سکوت همیشگی جاری می‌شود توی اتاق . زن چشم هایش را دوباره می‌بندد و گوش می‌دهد ، به نت‌های خاموش ، به نبودن صدا ، به عشقی خاموش ، مردی خاموش ، قلبی خاموش .

۱۳ مهر ۰۲ ، ۰۰:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

دختران حوا ، قسمت سوم

مادر را مقصر می‌دانستند ، مادر را برای تمام محبتی که نثار پسرهایش میکرد و از آنها ، دخترهایش ، دریغ ، مقصر می‌دانستند . برای سهم بیشتری از غذا ، لباس ، تفریح ، آزادی ، که به پسرها می‌بخشید ، مقصر می‌دانستند .

مادر اجازه میداد که برادرها ، آنها را کتک بزنند ، جلوی بیرون رفتنشان را بگیرند و وسایل شخصی شان را بگردند .

مادر تمام این صحنه ها را می‌دید ، اشکهای دخترها را که زیر دست سنگین مردانه برادر ، صورتشان قرمز شده را می‌دید اما کاری نمی‌کرد ، خودش اجازه اش را داده بود ، گفته بود برادر باید مواظب خواهرش باشد تا آبروی خانواده نرود .

دخترها نمی توانستند درک کنند یک مادر چگونه میتواند فرزندانی را به دنیا بیاورد ، اما تعدادی را بر دیگری ترجیح بدهد و باعث آزار بقیه فرزندان شود. تحقیر میشدند ، کتک می‌خوردند ، زخمی می‌شدند و کینه توز .

کینه مادر ، سخت در دلشان بود ، نه مادر را دوست داشتند و نه برادرها را . اما بزرگتر که شدند ، ناگهان فهمیدند که مادر ، خود قربانی است ، مادر ، خودش تحقیر شده خانه دیگری بوده است ، رفتار مادربزرگ را با مادر به یاد می آوردند و اکنون که خود مادر بودند ، می‌توانستند تمام احساسات متناقض مادرشان را درک کنند ، غبار چشمهایشان پاک میشد و ریشه های خشونت و تحقیر و نادیده گرفتن را در کودکی مادر ، مادر بزرگ و خودشان بهتر می‌دیدند.

اکنون ، خودشان ، دخترهای قوی تر تربیت خواهند کرد ، پسرهایی آگاهتر .زنان زخم خورده ای هستند که دیگر زیر بار کودکی ها ، مچاله نمی‌شوند ، آنها با رنج ، قدرت پیدا کرده اند و زنانی که رنج کشیدن را پشت سر بگذارند ،دیگر شکست ناپذیرند .

۱۳ مهر ۰۲ ، ۰۰:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانگاه در مهر

چه میشود کرد 

عاشقت ، من بودم ،

به جان خریدم بی رحمی ات را ، 

اندک شعله ای میخواستم ، برای قلبم ، 

نه چیزی بیشتر ،

بادهای سهمگین ، در سراشیبی های سقوط ،

خاموشی تو را ، سبب شدند .

خورشید را طلب کردم ، 

توان خاموشی ندارد اینبار ، 

دل به خورشید

دادم .

 

 

۱۲ مهر ۰۲ ، ۲۳:۴۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

صبحدم در مهرماه

صبح ، می‌نوشد از پیاله آفتاب ، 

می فشاند مهر ، بر لب باغچه .

ایوان گرم می‌کند ، گلدان‌های سفالین رنگ پریده را.

چه تلخی باید باشد در دلنشین صبحی ، 

اینگونه که چهره ات ، در ذهن محو میشود .

خنده ات ، صدایت، و مهربانیت، 

در راهروهای خالی ذهن میانسالی ، طنین انداز میشود 

اوج می‌گیرد و اندک زمانی دیگر 

محو خواهد شد .

عشق را ، گرمای صبح ، پیاله خورشید ، زیبایی آسمان ،

آبیاری نخواهند کرد .

تنها مهر تو میخواست و کلمات ات را ، 

دریغ کردی و اینک 

خشکسالی

 آغاز شد .

 

۱۰ مهر ۰۲ ، ۰۹:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

تو دلاویزترین شعر جهان را بسرای

از دل افروز ترین روز جهان، 

خاطره ای با من هست. 

به شما ارزانی:

 

سحری بود و هنوز، 

گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود.

گل یاس، عشق در جان هوا ریخته بود.

من به دیدار سحر می رفتم، 

نفسم با نفس یاس درآمیخته بود.

می گشودم پر و می رفتم و می گفتم:

"های! بسرای ای دل شیدا، بسرای.

 

این دل افروزترین روز جهان را بنگر! 

تو دلاویز ترین شعر جهان را بسرای!

 

آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم، 

روح درجسم جهان ریخته اند، 

شور و شوق تو برانگیخته اند،

تو هم ای مرغک تنها، بسرای"

 

من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می‌رفتم!

در افق، پشت سرا پرده نور،

باغ های گل سرخ، 

شاخه گسترده به مهر، 

غنچه آورده به ناز، 

دم به دم از نفس باد سحر، 

غنچه ها می شد باز.

 

یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست، 

چون گل افشانی لبخند تو، در لحظه شیرین شکفتن.

 

خورشید، چه فروغی به جهان می بخشید، 

چه شکوهی ... 

همه عالم به تماشا برخاست.

 

من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم!

دو کبوتر در اوج، 

بال در بال گذر می کردند.

دو صنوبر در باغ، 

سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند.

مرغ دریائی، با جفت خود، از ساحل دور، 

رو نهادند به دروازه نور ...

 

چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق، 

در سرا پرده دل غنچه ای می پرورد، 

هدیه ای می آورد، 

برگ هایش کم کم باز شدند.

برگ ها باز شدند:

ـ « ... یافتم ! یافتم! آن نکته که می خواستمش!

با شکوفائی خورشید و گل افشانی لبخند تو، آراستمش!

تار و پودش را از خوبی و مهر، 

خوشتر از تافته یاس و سحر بافته ام!

 

"دوستت دارم" را، من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام!

 

این گل سرخ من است،

دامنی پر کن از این گل

که دهی هدیه به خلق، 

که بری خانه دشمن، 

که فشانی بر دوست.

 

راز خوشبختی هر کس

به پراکندن اوست

در دل مردم عالم، به خدا،

نور خواهد پاشید، روح خواهد بخشید.» 

 

تو هم، ای خوب من،

این نکته به تکرار بگو،

این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت،

نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو

 

"دوستم داری؟"را،

از من بسیار بپرس

 

"دوستت دارم" را،

با من بسیار بگو ...

    

 

#فریدون_مشیری  

 

۰۹ مهر ۰۲ ، ۰۹:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

ما زنده ایم

جوانتر که بودیم ، قضاوت کردن درباره دیگران ، امری ساده بود و معمول برایمان ، در سالن ورزشی ، میانسال های خسته و عصبی را به تمسخر می‌گرفتیم که کوچکترین هماهنگی بین اعضای بدنشان را به سختی به دست می آورند ، مربی ، بارها حرکات و هماهنگی میانشان را تکرار میکرد و آنها ، توده خسته و فرسوده ، عاجز از متعادل بودن ، سالن را ترک می‌کردند . جوانتر که بودیم از بی‌قراری بزرگترها در سالنهای انتظار ، متعجب می‌شدیم که چرا کاری برای انجام دادن ندارند، چرا کتابی نمی‌خوانند ، چرا از این لحظات استفاده نمی‌کنند و اینگونه آشفته و بیقرار ، به انتظار ایستاده اند ، چرا اینگونه در زیر باز کلمات ، غرغر کنان آرامش فضا را در هم میشکنند و ...‌

اینک ، روزهایی که هست ، بعد از نبردهای سنگین روزگار ، طوفانهای مهیب ، افتادن در سراشیبی های بسیار ، ایستادن در درگاه انتظارهای طولانی ، مرهم گذاشتن بر زخم های عمیق ، ما هم به صفوف آن خستگان فرسوده پیوسته ایم و آن نسل جوان و مشتاق را می‌نگریم و تمسخرشان را پذیراییم، روحمان ، اما ، زره آهنی بر تن ، در سکوت خویش ، در میان هیاهوی بسیار ، آرام گرفته بر بستر تجربه های تلخ و شیرین ، لبخند می‌زند بر زندگی . ما هنوز زنده ایم.

۰۵ مهر ۰۲ ، ۲۱:۵۵ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

عاشقانه در مهرماه

تو یک زنی

شبیه تمام زن هایی که می‌شناسم

قدم می‌زنی

آواز می‌خوانی

تنها تفاوت تو با زن‌های دیگر در تو نیست

در من است

تو زنی هستی که من دوستت دارم!

تو زنی هستی که در شعرهای من هستی

آغوش مرا دوست داری

تو خواب نیستی

رویایی دست نیافتنی

تو را من خلق کرده ام…

•نزار قبانی

 

۰۴ مهر ۰۲ ، ۱۵:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

نان مقدس

قدیم‌ها ، پاییز زودتر می‌آمد ، اواخر شهریور که شبها خنکتر میشد و صبح ها با لرز از خواب بیدار می‌شدیم ، می‌دانستیم که دیگر وقت مدرسه رفتن است ، کیف و کفش سال گذشته شسته میشد و در یک مراسم مخصوص ، روی بند حیاط آویزان میشد ، کتابهای دوره راهنمایی به بعد را از نوشت افزار میخریدیم و با چسب و پلاستیک جلد میکردیم ، کاغذهای مانده از دفترهای سال گذشته را جدا میکردیم تا بشود کاغذ یادداشت . چیزی نباید از بین می‌رفت یا بلا استفاده می‌ماند ، وسایل از بزرگترها به کوچکترها می‌رسید و این چرخه تا نابودی کامل ادامه داشت ، درخت ها ، مقدس تر از زمان حال بودند و ما ناجیان خاموشی بودیم که باید با حفظ هر کاغذ و مداد ، از میراث زمین دفاع میکردیم . 

مادر گفته بود تکه نان نباید روی زمین بیفتد، اگر افتاد بردارید و بگذارید کنار دیوار ، هر آنچه از زمین می‌رویید مقدس بود .گندم ، که از دل زمین می آمد برای هر خانه ، زندگی بود و باید حفظ میشد ، آنهایی که ذات صحرا نشینی و ایل گردی خودشان را در شهرها هنوز حفظ کرده بودند ، به فرزندانشان ، دوست داشتن زمین ، خاک ، خاک پذیرنده را می آموختند ، برایشان مرگ ، جزیی از فرایند هستی بود و به اندازه تولد ، پذیرفته بودنش. 

مادر زمین شادتر بود از فرزندانش و میراث دارانش. 

ما ، فرزندان زمین بودیم ، ما پاسش می‌داشتیم ، اما اندک بودیم و ناتوان ، صدایمان خاموش بود ، چراغمان کم سو.

اینک شرمساریم ، چرا که نجنگیدیم و نان مقدس را بر زمین انداختیم.

 

 

 

۰۴ مهر ۰۲ ، ۰۸:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی