به وقت مهرماه ۱۱

تو بگو 

چه می‌خواستیم از این زندگی 

جز لبخندت ، 

رقص ذرات نور بر روی صورتت ، 

نسیمی که بوزد گاه به گاه در این دنج کده،

همهمه کودکان در حیاط پاییز ، 

عطر بهار نارنج ها در میهمانی تو ، 

جز این شادی های کوچک گاه و بیگاه ، 

چه بی ادعا و ساده ، 

سهم خویش تنها می جستیم بر تن گرم زندگی ، 

و تکرار ناممان از دهان ات ، 

تا به دمی غرق در خوشی حضورت ، 

تسلیم آن دم واپسین شویم ،

اکنون 

که دزدیده شده تو و شادی های کوچک مان 

دیگر چه باقی مانده 

بین ما و زندگی ، 

جز این ، امتداد روزی خاکستری 

که ندارد پایانی .

 

 

۱۵ مهر ۰۱ ، ۰۲:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

یک تکه شعر ۶

مگر چه می‌خواهم از وطن؟
‏جز لقمه‌ای نان و خیالی آسوده
‏چه می‌خواهم؟
‏جز تکه‌ای آفتاب و
بارانی که آهسته ببارد،
‏جز پنجره‌ای که رو به عشق و آزادی گشوده شود...

‏مگر چه خواستم از وطن که از من دریغ‌ش کردند؟

‏آه ای میهنِ مغموم
‏وطنِ از پا افتاده
‏بدرود
‏بدرود.
#شیرکو_بیکس

 

۱۵ مهر ۰۱ ، ۰۰:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت مهرماه ۱۰

بچه تب دارد ، بالای سرش نشسته ام ، دارو داده ام ، دماسنج در دستم ، لباسهایش را از تنش در می‌آورم تا بدنش خنک تر شود ، می ترسم خوابم ببرد و بچه تبش قطع نشود ، تشنج کند ....دیگر چشمهایم باز نمی‌شوند ، توی دلم آشوب است ، و بعد به یاد همه مادرانی می افتم که رفتن فرزند رو دیدند و برگشتن اش را نه ، مادرانی را که فرزندانش یک روز رفت و دیگر نیامد که نیامد ، یا جنازه اش برگشت ، چه غوغایی در دلم نشست ، برای تمام فرزندان نداشته ام که در زندان اند ، برای تمام فرزندان نداشته شجاعم که در خیابان کشته شدند ، تمام دخترکان نداشته زیبایم که فرشته وار رفته اند ، سوگواری میکنم ، در من هر چه اشک است آیا کافی است در غم اینهمه فرزند ، امروز که من مادر تمام این فرزند انم ، چه اندازه آواز باید بخوانم ، چه اندازه لالایی ، چه اندازه مویه ، تا غم از جان مادران برود ، غمی که تا ابد در جان خسته شان لانه میکند ، لانه میکند ، گلویشان را میفشارد ، تا آخرین نفس زندگی شان را ببلعد ، که هر مادر همان لحظه که فرزند بر خاک افتاد ، خود مرده است .

دختران من آسوده بخوابید 

پسران من ، در آرامش بخوابید 

ما بیداریم .

غم شما ، لالایی فردای ما است .

داستانی است که باید تکرار شود برای همه .

 

 

۱۳ مهر ۰۱ ، ۱۸:۵۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت مهرماه ۹

در جهان تو ، 

آدمها که عاشق میشوند ، 

آیا صبحها ، درخشش خورشید را 

نشانی از امیدهای تازه نمی‌بینند ؟

در جهان روزمره تو 

آدمها که برای هم شعر می نویسند 

با دوستت دارم هایشان ، 

سرخوشی بی پایانی نمی یابند؟

این سطوح سیمانی اطراف تو 

چرا به انعطاف این کلمات مقدس ، 

لطافت نمی یابد !

مگر نه این است که عشق 

شراره های جهنم را نیز 

به گلستانی مبدل خواهد کرد ، 

در جهان تو 

چرا بهار نمیشود ؟

 

۱۳ مهر ۰۱ ، ۱۴:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت مهرماه ۸

دیگر نمی‌کشیم انتظارت را ، 

دیگر خیره نمی‌شویم به این جاده های سرد و سرکش 

ای توی معصوم !

ما خود بودیم خالق تو ، 

ای تویی که هیچگاه به خانه نرسیدی ، 

چرا که دلبند دیگری بودی ، 

تو را آنگونه که دوست می‌داشتیم ، معصوم خواندیم 

تا حفره‌ های خالی مانده روز را ، 

لطافتی بدهیم ، ریسمانی برای چنگ زدن .

هر روز آب و جارو زده راه را ، 

فانوس نهاده بر سر در خانه ، 

با عطر نان تازه ، 

چای در فنجان ریخته ، 

با قلبی پر از ضربان زندگی ، 

چنگ انداخته بر خیال ، 

در این چشم انتظاری طولانی ، 

زیستیم زندگی را ، 

اینک ، برگشته ایم از مراسم تدفین خاطره ات ، 

خانه تکانی کرده ، 

گلدان پشت پنجره در باد می‌رقصد

عطر نان تازه می‌پیچد در این حوالی ، 

اینک که میدانیم دستی نوازش نخواهد کرد در خانه را ، 

به آسودگی ، با قلبی فرسوده از انتظار 

به آغوش زندگی باز خواهیم گشت 

تا زنان ساده ای باشیم 

که عاشقی را دیگر ، زیسته اند با بهایی بیش از آنچه که باید باشد ،

پرداخته اند قیمتش را .

 

 

 

۱۲ مهر ۰۱ ، ۰۲:۴۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت مهرماه ۶

خیابان ، دیگر مقدس است ، 

بارگاهی که قربانی شدند کودکانمان ، 

اینبار که به خیابان آمدیم 

در هر قدم ، اشک ریزان ، 

حاصل عمری درد مادران را ، در زیر پا حس می‌کنیم 

حاصل عمری سفیدی موی پدران ، 

این خیابان ، 

این سنگدل سیمانی 

اکنون ، یکی شده با نفس گرم زندگی که در لحظه تمام می‌شود ، 

گهواره هر روز کودکان 

لالایی خویش را اینک در گوش خیابان 

زمزمه میکنیم 

فرزندانمان ، اینجا خفته اند .

آرام گیر ، آرام 

دلبند سرکشم ، 

یاغی نوجوانم ، 

من در کنار تو هستم 

چون تمام شب‌های دیگر .

 

 

۱۲ مهر ۰۱ ، ۰۲:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت مهرماه ۵

نسیم ، همیشه در سفر است 

در متروک های زمان ، 

 غارهای به بن بست رسیده تنهایی ، 

چمنزارهای پر شبنم جوانی ، 

 صبحگاهان ، در بارش سخاوتمندانه نور ،

 کوهستانهای پر غرور ، 

مرداب‌های فراموشی ، 

دشتهای به خاکستر نشسته ، 

بی ادعا ، بی غرور ، ساده 

مهربان ، 

می‌بخشد هوای تازه 

به هر آنچه که هست .

 

 

۱۲ مهر ۰۱ ، ۰۲:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

نامه های ناتمام ۱

بودنش ، بدون آنکه خودش بداند ، مانند نوری بود که در یک عصر غبار گرفته پاییز ، ناگهان از روزنه های پرده های به هم چسبیده ، راه خود را به درون اتاق می یافت ، نوری آرامش بخش ، بی ادعا ، بی تکلف ، که خود را وقف آدمی میکرد تا او را دوباره به زندگی برگرداند . 

عشق او ، چون آخرین صدای زنده دنیا بود که در خاطرش زنگ میزد :دوستت دارم.

صدایی که از گذشته می آمد و هنوز هم امواج قوی خود را به ذهن زن ،میپاشید .

چه اهمیت داشت که همه چیز در گذشته اتفاق می‌افتاد . زن به این امواج نور ، نیاز داشت تا خفه گی اطرافش ، غبار پاشیده شده بر زندگی اش ، جان تازه بیابد ، اکسیژن احساس .

بودنش در تمام این سالها ، چون روزنه امیدی بود در دلش ، نمی‌دانست کجای این جهان ایستاده بود ، نمی‌دانست در کجای جهان هستی زندگی میکند ، فقط حضورش را در تمام این سالها در قلبش حس میکرد و همین برای جاودانه ماندن یک نام ، یک احساس ، کافی بود ، دلش گرم بود به تپش های که او را به زندگی وصل میکرد ، بی این اتصال ، سالهای سال پیش ، تسلیم میشد و بهانه ای برای ادامه دادن نمی یافت . 

آدمها اینگونه ادامه میدهند در تنهایی های عظیم خویش ، دلخوش می کنند به احساسات ناتمام . آدمها اینگونه سر سخت میشوند و چنگ می زنند به همه آنچه باقی مانده از آن دیگری ، اسم دیگرش میشود بقا یا همان زنده ماندن ، اینبار با عشق . 

نامه های ناتمام 

 

 

۰۸ مهر ۰۱ ، ۲۲:۲۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت مهر ماه ۴

ما در جهان مردگان ، به دنیا آمدیم ،

مچاله شده ، 

ترس را از سینه مادرانمان ، نوشیدیم ، 

چون جام زهر ، 

در رگهای مان ، حقارت زندگی ، ریشه دواند 

آنچنان می‌ترسیدیم

از اشباح تاریکی ، که چشمانمان نابینا می شدند 

و سستی در پاهایمان ، خانه می کرد. 

بر لبه های دیوارهای خانه ، دست می‌کشیدیم

و حس خنکی دوردستی را از لابلای انگشتانمان حس میکردیم 

اما ، نه یارای رفتن بود و نه جسارت ترک کردن .

در دنیای مردگان ، لبخند متولد نمی‌شود 

در دنیای مردگان ، نت ها ، به پرواز در نمی آیند 

اما ، حتی در دنیای مردگان نیز 

رویا ها ، متولد می‌شوند .

چرا که حتی اشباح تاریکی نیز ، نمی‌توانند 

با هجوم رویا بر ذهن ما ، مخالفت کنند .

اولین نسیم که از روزنه ای وزید 

اولین رخنه که بر تن دیوار افتاد 

اولین نت که شنیده شد 

رویاها آمدند ، 

دستمانمان را گرفتند ، 

باید که دیگر سستی پاها را بیرون انداخت و به راه افتاد 

راه ، راه ، راه ، 

ما را صدا میزد .

۰۸ مهر ۰۱ ، ۰۷:۲۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت مهرماه ۳

مادران تمام بچه های ایرانیم

نمی بخشیم بر آنان ، 

که چون مراسم قربانی در بارگاه خدایان باستانی ، 

سلاخی کردند کودکانمان را ، 

همان کودکانی که زاده شده بودند با درد و رنج بسیار ،

چه بسیار شبها که بر بسترشان ،بیدار ماندیم 

چه بسیار اشک ها که در بدرقه شان ، ریخته بودیم 

و چه بسیار شادی ها که از لبخندشان ، چشیده.

اینان ، ما بودیم 

که سر بر قتلگاه نهاده ، خونمان ، ریخته شد 

بر جهالت آدمیان

اینک ای آنان!

خون مادران و کودکان 

توامان 

بر شماست 

بر شما و خدایان تان

باشد بر شما اشک و آه مادران ، 

باشد .

 

۰۷ مهر ۰۱ ، ۱۶:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی