به وقت مهرماه ۹

در جهان تو ، 

آدمها که عاشق میشوند ، 

آیا صبحها ، درخشش خورشید را 

نشانی از امیدهای تازه نمی‌بینند ؟

در جهان روزمره تو 

آدمها که برای هم شعر می نویسند 

با دوستت دارم هایشان ، 

سرخوشی بی پایانی نمی یابند؟

این سطوح سیمانی اطراف تو 

چرا به انعطاف این کلمات مقدس ، 

لطافت نمی یابد !

مگر نه این است که عشق 

شراره های جهنم را نیز 

به گلستانی مبدل خواهد کرد ، 

در جهان تو 

چرا بهار نمیشود ؟

 

۱۳ مهر ۰۱ ، ۱۴:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت مهرماه ۸

دیگر نمی‌کشیم انتظارت را ، 

دیگر خیره نمی‌شویم به این جاده های سرد و سرکش 

ای توی معصوم !

ما خود بودیم خالق تو ، 

ای تویی که هیچگاه به خانه نرسیدی ، 

چرا که دلبند دیگری بودی ، 

تو را آنگونه که دوست می‌داشتیم ، معصوم خواندیم 

تا حفره‌ های خالی مانده روز را ، 

لطافتی بدهیم ، ریسمانی برای چنگ زدن .

هر روز آب و جارو زده راه را ، 

فانوس نهاده بر سر در خانه ، 

با عطر نان تازه ، 

چای در فنجان ریخته ، 

با قلبی پر از ضربان زندگی ، 

چنگ انداخته بر خیال ، 

در این چشم انتظاری طولانی ، 

زیستیم زندگی را ، 

اینک ، برگشته ایم از مراسم تدفین خاطره ات ، 

خانه تکانی کرده ، 

گلدان پشت پنجره در باد می‌رقصد

عطر نان تازه می‌پیچد در این حوالی ، 

اینک که میدانیم دستی نوازش نخواهد کرد در خانه را ، 

به آسودگی ، با قلبی فرسوده از انتظار 

به آغوش زندگی باز خواهیم گشت 

تا زنان ساده ای باشیم 

که عاشقی را دیگر ، زیسته اند با بهایی بیش از آنچه که باید باشد ،

پرداخته اند قیمتش را .

 

 

 

۱۲ مهر ۰۱ ، ۰۲:۴۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت مهرماه ۶

خیابان ، دیگر مقدس است ، 

بارگاهی که قربانی شدند کودکانمان ، 

اینبار که به خیابان آمدیم 

در هر قدم ، اشک ریزان ، 

حاصل عمری درد مادران را ، در زیر پا حس می‌کنیم 

حاصل عمری سفیدی موی پدران ، 

این خیابان ، 

این سنگدل سیمانی 

اکنون ، یکی شده با نفس گرم زندگی که در لحظه تمام می‌شود ، 

گهواره هر روز کودکان 

لالایی خویش را اینک در گوش خیابان 

زمزمه میکنیم 

فرزندانمان ، اینجا خفته اند .

آرام گیر ، آرام 

دلبند سرکشم ، 

یاغی نوجوانم ، 

من در کنار تو هستم 

چون تمام شب‌های دیگر .

 

 

۱۲ مهر ۰۱ ، ۰۲:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت مهرماه ۵

نسیم ، همیشه در سفر است 

در متروک های زمان ، 

 غارهای به بن بست رسیده تنهایی ، 

چمنزارهای پر شبنم جوانی ، 

 صبحگاهان ، در بارش سخاوتمندانه نور ،

 کوهستانهای پر غرور ، 

مرداب‌های فراموشی ، 

دشتهای به خاکستر نشسته ، 

بی ادعا ، بی غرور ، ساده 

مهربان ، 

می‌بخشد هوای تازه 

به هر آنچه که هست .

 

 

۱۲ مهر ۰۱ ، ۰۲:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

نامه های ناتمام ۱

بودنش ، بدون آنکه خودش بداند ، مانند نوری بود که در یک عصر غبار گرفته پاییز ، ناگهان از روزنه های پرده های به هم چسبیده ، راه خود را به درون اتاق می یافت ، نوری آرامش بخش ، بی ادعا ، بی تکلف ، که خود را وقف آدمی میکرد تا او را دوباره به زندگی برگرداند . 

عشق او ، چون آخرین صدای زنده دنیا بود که در خاطرش زنگ میزد :دوستت دارم.

صدایی که از گذشته می آمد و هنوز هم امواج قوی خود را به ذهن زن ،میپاشید .

چه اهمیت داشت که همه چیز در گذشته اتفاق می‌افتاد . زن به این امواج نور ، نیاز داشت تا خفه گی اطرافش ، غبار پاشیده شده بر زندگی اش ، جان تازه بیابد ، اکسیژن احساس .

بودنش در تمام این سالها ، چون روزنه امیدی بود در دلش ، نمی‌دانست کجای این جهان ایستاده بود ، نمی‌دانست در کجای جهان هستی زندگی میکند ، فقط حضورش را در تمام این سالها در قلبش حس میکرد و همین برای جاودانه ماندن یک نام ، یک احساس ، کافی بود ، دلش گرم بود به تپش های که او را به زندگی وصل میکرد ، بی این اتصال ، سالهای سال پیش ، تسلیم میشد و بهانه ای برای ادامه دادن نمی یافت . 

آدمها اینگونه ادامه میدهند در تنهایی های عظیم خویش ، دلخوش می کنند به احساسات ناتمام . آدمها اینگونه سر سخت میشوند و چنگ می زنند به همه آنچه باقی مانده از آن دیگری ، اسم دیگرش میشود بقا یا همان زنده ماندن ، اینبار با عشق . 

نامه های ناتمام 

 

 

۰۸ مهر ۰۱ ، ۲۲:۲۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت مهر ماه ۴

ما در جهان مردگان ، به دنیا آمدیم ،

مچاله شده ، 

ترس را از سینه مادرانمان ، نوشیدیم ، 

چون جام زهر ، 

در رگهای مان ، حقارت زندگی ، ریشه دواند 

آنچنان می‌ترسیدیم

از اشباح تاریکی ، که چشمانمان نابینا می شدند 

و سستی در پاهایمان ، خانه می کرد. 

بر لبه های دیوارهای خانه ، دست می‌کشیدیم

و حس خنکی دوردستی را از لابلای انگشتانمان حس میکردیم 

اما ، نه یارای رفتن بود و نه جسارت ترک کردن .

در دنیای مردگان ، لبخند متولد نمی‌شود 

در دنیای مردگان ، نت ها ، به پرواز در نمی آیند 

اما ، حتی در دنیای مردگان نیز 

رویا ها ، متولد می‌شوند .

چرا که حتی اشباح تاریکی نیز ، نمی‌توانند 

با هجوم رویا بر ذهن ما ، مخالفت کنند .

اولین نسیم که از روزنه ای وزید 

اولین رخنه که بر تن دیوار افتاد 

اولین نت که شنیده شد 

رویاها آمدند ، 

دستمانمان را گرفتند ، 

باید که دیگر سستی پاها را بیرون انداخت و به راه افتاد 

راه ، راه ، راه ، 

ما را صدا میزد .

۰۸ مهر ۰۱ ، ۰۷:۲۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت مهرماه ۳

مادران تمام بچه های ایرانیم

نمی بخشیم بر آنان ، 

که چون مراسم قربانی در بارگاه خدایان باستانی ، 

سلاخی کردند کودکانمان را ، 

همان کودکانی که زاده شده بودند با درد و رنج بسیار ،

چه بسیار شبها که بر بسترشان ،بیدار ماندیم 

چه بسیار اشک ها که در بدرقه شان ، ریخته بودیم 

و چه بسیار شادی ها که از لبخندشان ، چشیده.

اینان ، ما بودیم 

که سر بر قتلگاه نهاده ، خونمان ، ریخته شد 

بر جهالت آدمیان

اینک ای آنان!

خون مادران و کودکان 

توامان 

بر شماست 

بر شما و خدایان تان

باشد بر شما اشک و آه مادران ، 

باشد .

 

۰۷ مهر ۰۱ ، ۱۶:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

یک تکه شعر۵

کیستی که من اینگونه به اعتماد

نام خود را

با تو می گویم

نان شادی ام را با تو قسمت می کنم

به کنارت می نشینم و

بر زانوی تو اینچنین به خواب می روم

کیستی که من این گونه به جد

در دیار رویاهای خویش با تو

درنگ می کنم!

 

#احمد_شاملو 

 

 

۰۷ مهر ۰۱ ، ۱۶:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

یک تکه کتاب ۷

دوست داشتنِ یک نفر، مثل نقل مکان کردن به یه خونه‌ست. اولش عاشق همه‌ی چیزهایی میشی که برات تازگی دارن ...

هر روز صبح از اینکه می‌بینی این همه چیز بهت تعلق داره حیرانی. بعد به مرور زمان دیوارها فرسوده می شن. چوب‌ها از بعضی قسمت‌ها پوسیده میشن و می‌فهمی که عشقت به اون خونه به خاطر کمالش نیست، بلکه به خاطر عیب و نقص‌هاشه ...

تمام سوراخ سنبه هاش رو یاد می‌گیری. یاد می‌گیری چطور کاری کنی که وقتی هوا سرده، کلید توی قفل گیر نکنه، یا در کمد رو چطور باز کنی که جیرجیر نکنه. اینا رازهای کوچیکی هستن که خونه رو مال آدم می‌کنن ...

 

 

✍🏾 #فردریک_بکمن 

📕 مردی به نام اوه

۰۷ مهر ۰۱ ، ۱۶:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت مهرماه ۲

درود بر تو ای مهر 

ای نارنجی سال ! 

اینبار اما قرمز پوشی .

بانوی پاییز !

چه باشکوه آمدی ، 

تا فصلی دگر را 

آغاز کنی 

در خیابان های ساکت این شهر 

برازنده مهر ماه !

مهربان باش بر این خستگان پوشیده در خاک خیابان 

آنان که بر تو پناه آورده اند

اینک .

 

 

۰۳ مهر ۰۱ ، ۱۹:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی