برای یک اسفند معمولی

اسفند می‌توانست چقدر ماه زیبایی شود اگر ....

ردیف درختان لیمو ، شکوفه زده‌اند کنار خیابان ، بهار نارنج ها عطر آگین ،سپید ، چشم باز کرده اند ، دشت پر شده از گیاهان خودروی صورتی و زرد ، شقایق .

زنبوران عسل برگشته اند و میان گلها پرسه زنان زیر نور آفتاب ، زندگی دوباره در دشت را جشن میگیرند ، کوهها با باران های فراوان ماه گذشته ، سر سبز شده اند ....‌

چقدر اسفند می‌توانست زیبا باشد اگر می‌توانستیم لذت ببریم ، در یک صبح معمولی ، به منظره زیبای کوههای پشت پنجره خیره می‌شدیم و با فنجانی قهوه ، یک روز گرم اسفند ماه را آغاز میکردیم ، بچه ها راهی مدرسه میشدند ، سوار سرویس میشدند و برایمان دست تکان میدادند . دلمان خوش بود که در یک روز اسفند ماه چقدر کار سرمان ریخته است قبل سال نو ، روز معمولی ، زندگی معمولی ، لذتهای معمولی و حتی مشکلات معمولی ، ....

 

۱۵ اسفند ۰۱ ، ۲۱:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

خوشا با تو

آتش !

آتش که آغوش گشود بر خانه ، 

سقف چوبی ،

 با تیرهایی که از جان سپیدار های کهنسال باغهای دور ، 

پیچیده بودند در هم ، 

آغوش خویش را گشود بر آتش ،

 دعوتنامه ای بیصدا برای نیستی ،

 بالا بلند خانه ،

 گشاده دست ، چیره کرد آتش را بر خانه .

شعله بوسه زد بر جان سپیدار ، 

عطرتن درختزاران کهنسال ، غلتید در هرم عصیانی،

تسلیم شد خانه با هزاران رخنه ، شکاف ، آسوده.

آتش من باش !

ای امید عصیانگرم !

آتش من باش ، 

خوشا در تو ، نیست شدن ، 

خوشا در تو ، تمام گشتن ، 

خوشا !

 

۱۳ اسفند ۰۱ ، ۰۰:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

تنهایی زنانه

اگر یک روز از من بپرسند قوی ترین انسان های دنیا چه کسانی هستند؟

جواب می دهم؛

زنانی که تنهایی را یاد گرفته اند

جمال_ثریا

...........

دخترک ، کز کرده بود گوشه دیوار ، سراسیمه ، مچاله و خمیده ، درست مثل پرنده ای که در تله افتاده است ، ترسیده و نزار . سایه سنگین برادر بالای سرش بود . مادر با خونسردی اتاق را ترک کرده بود ، خودش مسبب این اتفاق بود ، برادر را فراخوانده بود تا به جای پدر ، بچه را تنبیه کند ، به جرم شیطنت های کودکانه . دختر باید در خانه ادب شود ، تا در نوجوانی و جوانی ، آبروی خانه را نریزد ، آبرو از نان شب هم مهمتر است ، صدای دختر نباید بیرون برود ، خنده دختر نباید شنیده شود ، باید که ساکت و آرام باشد ، باوقار و مودب ، دختر شیطان را باید ادب کرد .

دست برادر سنگین بود ، دختر این را میدانست ، امیدی به کمک دیگران نداشت ، قلبش تند تند میزد ، دنیا پرشده بود از صدای قلبش . بدنش می‌ لرزید ، اما خاموش بود ، میدانست که التماس کردن فایده ای ندارد .

دست که فرود آمد بر صورتش ، صدای زنگی در گوشش ممتد و کشدار ، ادامه یافت ، تمام بدنش ، در زیر سنگینی این دست می لرزید ، بدنش مانند خمیری که باید ورز داده شود ، کوبیده میشد .بعد تنبیه ، باید به حال خود رها میشد تا در تاریکی اتاق اشک بریزد و با درد فرورفته در جانش ، یاد بگیرد که دختر خوبی باشد . 

آغوشی نبود تا بدن کوچکش را پناه بدهد ، دستی تا اشکش را پاک کند و کلمات محبت آمیزی تا تنهایی اش را تسکین دهد . تنها در آن لحظات سختی که تکرار می‌شد درس‌هایی را یاد می‌گرفت تا برای تمام زندگیش ، به یاد داشته باشد که باید در دنیای بیرحم بیرون ، قوی باشد ، اشک نریزد ، سخت باشد ، لبخند بزند و از درد نگوید ، تظاهر کردن را آموخته بود ، ترسهایش را در درونش انبار میکرد ، از صداهای بلند میترسید ، از ضربه های ناگهانی و از هر آنچه که خشونت فیزیکی نامیده میشود هراس داشت ، اما میدانست که پناهگاهی در خانه نیست ، خودش پناه خودش بود و بس . یاد می‌گرفت که در ذهنش با همه آنچه که به او می آموزند می‌تواند مخالفت کند ، میتواند آزادی را در ذهنش پرورش دهد ، می‌تواند عقاید کهنه را در درونش ، خاموش کند و بذر اندیشه های تازه را بکارد . در خاموشی می‌توانست از گزند دستهای سنگین مردان خانواده ، در امان بماند ، اما کسی نمی‌توانست ذهنش را به بند بکشد و این تنها تسلی تن خسته دخترکی بود که در دنیای درونش جسورانه ، دنیاهای بزرگتر را تصرف میکرد . 

زنان تنها را نمیتوان در بند نگه داشت . 

زنان تنها در پیله تنهایی خویش قوی می‌شوند.

 

 

 

۱۲ اسفند ۰۱ ، ۰۰:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

دلتنگی های اسفند

و ایزد ، تو را از عشق آفرید ، 

مشت مشت ، بر تو پاشید 

ذرات بهشت را ، 

بودنت در زیر آسمان جهان ، 

چه لذتی دارد ، 

ای " توی " بهشتی من . 

بودنت ، موج نوری است 

که می پلکد در آغوش خورشید ، 

در دستان جاودانه مادر نورانی ،

تا زندگی بخشد بر تیرگی خاک ، خاکستری کوه ، کدری زمین .

بودنت ، همین اندازه زیبا ، باشکوه و گرم است ، 

ای دم مقدس !

ای روشنی !

همین اندازه زیبا .

۱۰ اسفند ۰۱ ، ۲۲:۱۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

برای پیروز

پیروز ، برایمان تنها یک یوزپلنگ نبود ، یک امید بود ، امیدی که برای بقا می‌جنگید تا از انقراض نجات یابد ، انگار این پسر ایران ، که تا نه ماهگی توانسته بود به تنهایی بزرگ شود و رشد کند بر ایمان یک دغدغه بود ، یک حس خوب وسط اینهمه خبرهای بد دم صبح ، خبر اعدام ، خبر زلزله ، خبر زندانی شدن ، خبر کشته شدن ، خبرهای سقوط پول ملی ....که همه از توان تحمل آدمی ، فراتر می رود ، پیروز یک زندگی معمولی بود ، یک زندگی معمولی که دیگر نیست و فقط حسرتش مانده و دیگر باید خواند 

برای پیروز و انقراضش 

برای مرگ یک زندگی معمولی .

۰۹ اسفند ۰۱ ، ۲۰:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
نرگس کریمی

برش کتابی

نمی‌دانم آیا مادرش هم او را به اندازه‌ی من دوست داشت؟! 

آیا کسی می‌توانست بفهمد که دوست داشتنِ او چه لذتی دارد، و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می‌کند؟! آدم پُر می‌شود، جوری‌که نخواهد به چیزی دیگر فکر کند،

نخواهد دلش برای آدمِ دیگری بلرزد و هیچ‌گاه دچار تردید نشود...

 

سمفونی مردگان 

عباس_معروفی

۰۸ اسفند ۰۱ ، ۱۲:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

اولین شبانه در اسفند

میخواستم که هوا باشم 

جاری میان نفسهای تو ، 

اما ، ذرات سنگینی شدم 

معلق میان دلتنگی ، 

نه تو هستی ، 

نه هوای تو ، 

تنها مرداب سکوت ، ماند و 

تیرگی آسمان . 

شاید در جهنم گرمای پیش رو ، 

بخار شوم ، 

بارانی شوم در سرزمینهای دور 

در کوهستانهای بالا بلند ، 

که قله هایش ، پناهگاه 

امنی است 

برای آنانی که در سکوت می‌میرند .

 

 

۰۶ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

لذت خواندن ۲

ویکتور فرانکل در بخش نخست کتاب "انسان در جست و جوی معنا " شرح خاطرات اسیران یهودی در اردوگاه‌های آلمان نازی را مینویسد . او ، داستان زندگی آدمهایی را میگوید که هر لحظه و ثانیه با مرگ روبرو هستند ، مرگ گاهی تصادفی آنها را انتخاب میکند و گاهی به سادگی ، با لبخند افسری ، یا حرکت دستش ، از آنها می‌گذرد . 

زندگی در اردوگاه‌ها، با بدترین شرایط قابل تصور ، تکه نانی برای کل روز و کار مداوم ، پاهایی له شده و بدنهایی فرسوده ، آیا امیدی برای انسانی باقی می‌گذارد . 

آدمهایی زیادی بوده اند که بخت یارشان نبود و سوار قطار اشتباهی میشدند و به کوره های آدم سوزی فرستاده میشدند ، آدمهای دیگر در اردوگاه ها به کار اجباری طاقت فرسا مشغول میشدند و در زیر این همه فشار ، ناگهان تسلیم شده و جان می‌دادند . 

اما آنچه فرانکل از آن صحبت میکند ، امیدیست که آدمها را در آنجا زنده نگه می‌داشت . او که خود تجربه های شخصی خود را می‌نویسد از لحظات تیره و تاری می‌گوید که دیگر برای چنگ نزدن به زندگی آماده میشد اما تنها تصویری از عزیزان و خانواده و همسرش در ذهنش و عشق به آنها ، او را وا میدارد تا دوباره ادامه دهد . 

فرانکل برایمان مینویسد که شاید صحبت کردن از معنویات در جهنم اردوگاه‌ها ، امری ناممکن باشد ، اما آدمها بعد از تهی شدن از هر چیزی و هر لذت جسمانی و هر امیدی ، تنها در وجودشان به این احساسات خالص انسانی ، چنگ میزنند تا زنده بمانند . او می‌گوید که با خاطرات خوش گذشته ، عشق به عزیزان ، و معنویات خودش را زنده نگه داشته است. 

خاطره هر لحظه زیبا در گذشته چنان در تصور او قدرت می‌گیرد که جسم او را از اردوگاه‌ها جدا کرده و تحمل دردهای جسمانی را آسان می‌کند .

بخش دوم کتاب به بررسی روشهای درمانی میپردازد که فرانکل برای درمان بیماران دلزده از زندگی و یا آنهایی که اقدام به خودکشی می کنند استفاده میکند ، به توصیف معنا درمانی ، معنای درد ، رنج ، عشق ، زندگی ،....میپردازد و از تجربه های درمانی خویش سخن میگوید . 

در روی جلد کتاب سخنی از گوردون آلپورت ، نقل شده است : از صمیم قلبم ، خواندن این کتاب کوچک را توصیه میکنم ، چرا که شاهکاری درام است و بر عمیق ترین مشکلات انسان معطوف شده است . کتابی است با ارزش فلسفی و ادبی و مقدمه ای گیرا برای معرفی مهمترین جنبش روان شناسی روزگار ما .

۰۶ اسفند ۰۱ ، ۰۷:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

یک برش کناب

عادت کرده‌ایم هر روز دوش بگیریم، اما یادمان می‌رود که ذهنمان هم به دوش نیاز دارد. گاهی با یک غزل حافظ می‌توان دوش ذهنی گرفت و خوابید. یک شعر از فروغ، تکه‌ای از بیهقی، صفحه‌ای از مزامیر، عبارتی از گراهام گرین، جمله‌ای از شکسپیر، خطی از نیما... ولی غافلیم! شبانه‌روز چقدر خبر و گزارش و مطلب آشغال می‌تپانیم توی کله‌مان؟! بعد هم با همان کله‌ی بادکرده به رختخواب می‌رویم و توقع داریم در خواب پدربزرگمان را ببینیم که یک گلابی پوست‌ کنده و با لبخند می‌گوید: بفرما!

 

📗 #سمفونی_مردگان

✍🏻 #عباس_معروفی

 

۰۴ اسفند ۰۱ ، ۲۰:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شعر، خاطره

پیکرتراش پیرم و با تیشه ی خیال

یک شب تو را ز مرمر شعر آفریده ام

تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم

ناز هزار چشم سیه را خریده ام

 

بر قامتت که وسوسه ی شستشو در اوست

پاشیده ام شراب کف آلود ماه را

تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم

دزدیده ام ز چشم حسودان نگاه را

 

تا پیچ و تاب قد تو را دلنشین کنم

دست از سر نیاز به هر سو گشوده ام

از هر زنی، تراش تنی وام کرده ام

از هر قدی کرشمه ی رقصی ربود ه ام

 

اما تو چون بُتی که بت ساز ننگرد

در پیش پای خویش به خاکم فکنده ای

مست از می غروری و دور از غم منی

گویی دل از کسی که تو را ساخت کنده ای

 

هشدار! زانکه در پس این پرده ی نیاز

آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام

یک شب که خشم عشق تو دیوانه ام کند

بینند سایه ها که تو را هم شکسته ام!

نادر نادرپور

 

۲۹ بهمن ۰۱ ، ۱۳:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی