نامه ای برای سرباز به جنگ رفته .

محبوبم!
دیر زمانی است که بر جاده چشم دوخته ام 
درختان انجیر میوه داده اند ، هنوز بازنگشته ای .
فرشته مرگ بر سرزمین های دوردست چیره گشته
و من هیچ سلاحی ندارم جز عشق خویش برای تو .
شاید که آواز نیمه شبان من در کوهستان 
بر بال باد بر گوش تو برسد که در کوره راهی ، پناه گرفته ای.
شاید خدایان ، با عشقی اینچنین عظیم ، تو را حفاظت کنند ‌.
گلوله ها سر کشند و تو سرمست از شور جوانی برای جنگیدن ، 
افسوس که داستان جنگ را عاشقان نمی‌نویسند 
آخر چگونه گلوله‌ای خوا هد توانست بر قلب تو فرود آید 
قلب تو تنها برای عشق ، خواهد تپید و دیگر هیچ ‌.
امشب نیز تکیه داده بر بوته های یاس ، تو را به خدای عشق میسپارم 
و برایت میگویم که چقدر از جنگ متنفرم ‌.

 

 

۱۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۲:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در اردیبهشت۳

می‌بینمت در رویا 
رویایی مخدوش 
چهره ات ، پیدا نیست اما 
زیبایی لبخندت ، شب را روشن میکند 
و دلم را لبریز از درد ‌.
جهان من 
با لبخند تو 
روشن میشد 
و اکنون 
در توهمی گرفتار ، 
پیچیده در سکوت ای ابدی 
در سیاهچاله زندگی 
مدفون شده .
بهار بیهوده نیست بی شک ، 
چرا بلند نمی‌شوم از این خواب ،
از این رویای بیهوده 
چرا در بهار ، خانه تکانی نمیکنم 
گلدان پشت پنجره نیز جوانه زد دیروز 
لبخندت را اگر بکارم در دلم 
چه اندازه خوشبخت خواهم شد 
با ریشه های تو .

 

۱۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۲:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

اردیبهشت زیبا

اردیبهشت !

ای ماه عاشقی !

در تمام روزهایت که عطر زندگی دارد و دلتنگی توامان

مست تو ایم بی تابانه.

در خود چه داری 

که خدایان ، آفرینش را در تو آغاز میکنند 

و معجزه ها را هدیه میکنند بر زمین !

اردیبهشت !

ماه حیرانی 

غرق میشوم آنچنان در روزهای باشکوه تو 

که ردپای بهار میماند در پشت در 

و بی خبری مرا می‌برد در واحه سکوت 

بهار می‌گذرد 

و فراموشی تابستان 

خانه را در بر میگیرد 

شرجی آفتاب ، می‌سوزاند گلها را 

و اردیبهشت ،  

همچنان در سکوت جادویی خویش 

نگاهم می‌کنی 

و لبخند میزنی .

 

 

 

 

۱۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۶:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در اردیبهشت ۲

دلتنگی را فشرده اگر کنی 

میشود حجم کوچک ای که 

اگر بکاری اش در گلدان 

چون دانه ای 

سبز خواهد شد آرام آرام،

اما نمیدانم 

رنگ ساقه و برگهایش چه رنگی است 

شاید تند نارنجی 

و شاید قهوه ای سوخته!

عطرش را میدانم اما به یقین 

عطر برگ های کاج را میدهد 

همیشه .

 

 

۱۲ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۳:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

اول ماه می

مادر اشک می‌ریخت و می‌گفت همیشه بچه های آدمهای کارگر ، در جنگ می‌میرند ، سرمایه دارها دست بچه هاشون را می‌گیرند و فرار میکنند ، همین مردم عادی می مانند که باید قربانی شوند ، اینها را می‌گفت و مدام اشک می‌ریخت ، تمام هشت سال جنگ را اشک ریخت و به ازای هر جوانی و انسانی که بر خاک غلتید مویه کرد . مادر به اندازه یک فیلسوف فهمیده بود که همیشه بچه های طبقه کارگر هستند که در جنگ می‌میرند ، اگر چه به پدرهایشان در هزار مراسم لوح تقدیر داده باشند در روز کارگر .

 

۱۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۴:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

دروغ زیبا

چه لذتی داشت برای زن وقتی که مرد می‌گفت :کنارت هستم ، هر چند زن می‌دانست که این بودن یک توهم زیبا است و هیچ در کنار هم بودنی در کار نبود . اما آنچنان دوستش داشت که حتی لذت کلمات ای را که از دهانش می‌شنید را بر درد قبول واقعیت ، می‌پذیرفت و دنیای خیالی با هم بودن را تصور می‌کرد و تنها بعد از گذشت روزهای طولانی انتظار و سرگردانی می‌توانست از این لذت دروغین چشم بردارد و واقعیت زندگی خویش را درک کند که در کنارت هستم ، جمله ای است که اساسا ،ساده به کار می‌رفت و بهای سنگینی برای عملی شدن داشت .

اما زن آنچنان تهی بود که حتی همین لذت دروغین امید میداد به زندگی دردناکش و چه تباهی عمیق تری که آدمی به این نقطه برسد .

 

۱۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۸:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

مسیح باز مصلوب

آنچه همیشه ما را از آن باز داشته اند خیال پردازی در حوزه دین است.مفاهیمی به ما آموزش داده شده درباره خدا،فرشتگان،و شیاطین.همین و بس.هیچگاه شهامت پرسیدن را پیدا نکردیم ،نه شهامت چرا گفتن را و نه شهامت خیالپردازی را.پذیرفتیم هر آنچه را که گفتند و از ترس بر چسب گمراهی و کفر سر تسلیم فرود آوردیم.
شاید برای همین است که سریال "سوپرنچرال "در فصلهایی جذاب است.سریالی که در واقع در ژانروحشت و ترسهای فانتزی است ،نه جلوه های هنری دارد و نه جذابیت خاصی برای مخاطب خاص.اما نکته مهم این است که در این سریال شیاطین و فرشتگان از بهشت و جهنم پایین میآیند و در قالب انسانها فرود می آیند،فرشتگان به آن قداست ای که میاندیشیم نیستند ،آنها هم برای بقا و قدرت میجنگند درست مثل انسانها ،همه چیز را گاه فدای منفعت طلبی خویش میکنند.شیاطین که همواره پست انگاشته شدند و در قعر سیاهی بودند نیز قابل تغییر هستند،آنها همیشه به عقب فرستاده شدند تا در جهنم بپوسند اما حتی آنها نیز ارزش دادن یک فرصت دوباره را دارند تا تطهیر یابند.
همان خیالپردازی که کازانتزاکیس در کتاب "آخرین وسوسه های مسیح " مرزهای دین و باورهای غالب را با آن در هم میشکند.
کتاب درباره آخرین لحظه های زندگی مسیح در بالای صلیب است.آخرین تصورات مردی که با تاجی از خار و میخهای آهنی در حال درد کشیدن است،مادرش در پای صلیب ذره ذره آب میشود و ....اما در ذهن مسیح چیزی دیگر میگذرد،او خود را میبیند در قالب یک مرد عادی،در یک زندگی روزمره ،اگر او آن زندگی را میپذیرفت چه پیش میامد؟.اکنون در خانه خود در هیات یک نجار در کنار خانواده اش زندگی میکرد نه اینگونه به سان جسمی زخم خورده و مچاله شده در بالای صلیب .تصورات او بخش اصلی رمان را در بر میگیرد.این خیالپردازی نویسنده و پایین اوردن پیامبر خدا در حد تصورات یک مرد عادی باعث شد تا کلیسا او را مرتد بنامد و در هنگام مرگش از دفن کردن او بپرهیزد.
هر چند متعصبان دینی هیچگاه قادر به درک این حقیقت نخواهند شد که درست در همین لحظه است که شکوه یک انسان ظاهر میشود،آنگاه که در مرز عادی بودن و دست یافتن به فراتر ،ایستاده ایم و دست دراز میکنیم تا به فراسوی همه چیز احاطه بیابیم.مسیح در استانه انسان عادی بودن و فراتر از آن رفتن ،بالا رفتن را انتخاب میکند .او انسان است از گوشت و پوست و استخوان و همان نیازها ،اما راه دیگری را انتخاب میکند راه عشق را.
در کتاب دیگر کازانتزاکیس ،او به بررسی خشونت کلیسا و باورهای غلط میپردازد."مسیح باز مصلوب"در روستای کوچکی در یونان میگذرد.مردم خود را برای مراسم مصلوب شدن مسیح آماده میکنند.آنها بدلی برای هر شخصیت انتخاب میکنند مسیح و حواریون انتخاب میشوند،آنها یک سال فرصت دارند تا در قالب جدید خویش قرار گیرند،انتخابی که زندگی "مانولیوس" را که به عنوان مسیح انتخاب شده است را تغییر میدهد،اوآنچنان شیفته نقش اش میشود که از ازدواج با نامزدش سرباز میزند ،چرا که عیسی مسیح هیچگاه ازدواج نکرده است،او تن به گناهان دیگر نمیدهد تا براستی چون مسیح تطهیر شود،بقیه حواریون هم در پی پیروی از او سعی میکنند تا نقش خود را به بهترین شکل انجام دهند ،و داستان دهکده از اینجا آغاز میشود،مردمی که ادعای پرهیزگاری دارند در مقابله با این گروه کوچک قرار میگیرند و سردسته آنها هم کشیش دهکده است.
کازانتزاکیس داستان منفعت طلبی انسانها را مینویسد که تنها با ادعاهای دروغین خود سعی میکنند خود را پرهیزگار نشان دهند اما در باطن خویش نه اخلاقی میشناسند و نه انسانیتی.
"جان خود رایک بار برای همیشه  فدا کردن آسان تر از این است که آن را قطره قطره  در مبارزه روزمره نثار کنی.اگر از من بپرسند کدام راه آدمی را به بهشت می رساند در جواب میگویم :آن راه که از همه دشوارتر است.(مسیح باز مصلوب_صفحه515)

۰۹ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۸:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

دمی در اردیبهشت

تو را خلق کرده بودم 

با شعر و ترانه .

تو را یک روز 

در ذهنم 

متولد کردم ،

باد می‌آمد و 

ناگاه قاصدکی در فنجان چای غرق شد 

فنجان لبریز شد از سفر ،

قاصدک زاده سفر بود آخر .

باد می‌آمد 

تو تازه آمده بودی ،

کنارم نشسته و هنوز خاموش مانده ، متحیر، خیره در من .

بادی شدید تر وزید ،

فنجان واژگون شد ، قاصدک بر خاک افتاد 

نقش خیال تو 

پرپر شد .

ذهن باد مکدر شد از رنجش من .

زندگی چین خورد 

دمی گذشت و هوا آرام بر پهنه افق می‌چرخید دوباره .

نه آمده بودی 

و نه رفته .

 

 

۰۹ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۸:۴۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در اردیبهشت ۱

هر دو در یک خیابان بودیم 
من در ابتدا می‌دویدم ، 
تو در انتها .
عشق مگر چه بود ،
سخت و طاقت فرسا آیا ؟
که اینگونه مچاله شده و خاموش 
بر کف خیابان پرتابش کردی .
دیدمش ، در توقفی کوتاه در میانه راه
جان باخته ، پریده رنگ ، غبار آلوده 
جان داد در رد جای پای تو .
تو در انتها بودی قدم زنان 
من می‌دویدم دوباره 
همیشه ، 
دونده زندگی 
من بودم 
قدم رو ، تو .

 

۰۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۳:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

یک تکه شعر

بیدار شدم؛
صبح شده بود و چاره ای جز دوست داشتنت نبود...
هرکسی کاری دارد حتی آدم هایِ بیکار!
این شغلِ من است؛
" دوستت دارم "
🔹محمدعلی بهمنی 

۰۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۲:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی